ایران شهرساز

نسخه‌ی کامل: معيارهاي زيبايي شناسي و سيماي نابهنجار شهري
شما درحال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب‌بندی مناسب.


نگامي كه صحبت از سيماي شهر به ميان مي آيد آنچه از شهرهاي امروزي در ذهن تداعي مي شود ملغمه اي است از طرح ها و رنگ ها و فرم هايي كه بي هيچ محتوايي عميق، زشتي و نابهنجاري را با چشم و ذهن شهروندان عجين ساخته است. بي شك اين نابهنجاري نتيجه افول ارزش هاي زيبايي شناسي در بستر فرهنگي جامعه ايراني معاصر است. بجاست تا پس از بررسي معيارهاي زيبايي شناسانه خلق هنر و معماري به بررسي اين مقوله در مورد معماري امروز ايران بپردازيم.
معيارهاي زيبايي شناسي در طول تاريخ بي شك نشات گرفته از دو سرچشمه اند:
1- بنيان هاي معرفت شناسي و نوع نگرش به هستي
2-آبشخورهاي فرهنگي؛ اينكه تبلور فرهنگ و جهان بيني هر دوره در زيبايي شناسي هنر و معماري بروز مي كند و زمينه ايجاد تمدن مي شود. اگر تمدن را تبلور بيروني فرهنگ بدانيم و آن را گوياي هويت مردمان هر سرزمين برشمريم آنگاه واضح است كه به چه دليل معماري هر سرزمين متجلي كننده هويت آنهاست. ايران امروز را با برج آزادي مي شناسند، ايفل سمبل پاريس است و يا اپراي يرن اتزن نماد سيدني و استراليا است. دليل همه اينها كه برشمرديم اينست كه بيان زيبايي شناسانه معماري، فرهنگ و انديشه يك ملت را در خود جاي مي دهد و آن را ساري و جاري مي كند.
با مروري گذرا بر معيارهاي زيبايي شناسي پيشامدرن و مدرن مي توان به راحتي تاثير نوع نگرش به طبيعت و محيط پيرامون بر معيارهاي زيبايي شناسي را دريافت. در انديشه پيشا مدرن چه در اروپا و چه در ايران، زيبايي بر پايه الگويي بنيادين در عرصه هنر به معرض بروز مي رسيد كه مي توان وجود اين الگو را به واسطه بستر شناخت شناسي تعبير و تفسير كرد. در انديشه پيشا مدرن، هستي حقيقتي متعالي فرض شده بود كه انسان مي بايست با فعال كردن ذهن، خود را به دريافتي از آن حقيقت والا نزديك كند. نگاه انسان پيشا مدرن به طبيعت، كليتي با نظم متقارن بود و انطباق ذهنيت با محيط پيرامون چنان تاثيري در عرصه زيبايي شناسي گذارد كه تقارن، وضوح و خوانايي معيارهاي زيبايي شناسي شدند. پالاديو در رنسانس به اين مساله معترف است و مي گويد آنچه در طبيعت و هستي پيرامون ما خلق شده متقارن است و كالبد فيزيكي انسان ها نيز متقارن خلق شده پس تقارن كمال است و بايست در هنر و معماري به عنوان يك الگو متجلي شود. در معماري سنتي ايران نيز زيبايي شناسي بر مبناي همين اصل سامان مي يافت؛ آنچه در كالبد بناهاي برجاي مانده از گذشته هويداست تقارن، وضوح و شفافيت است كه استفاده از هندسه اقليدسي نيز به پيشبرد آن كمك شايان توجهي كرده است.
اما در معرفت شناسي انديشه مدرن و پسامدرن، ذهن در مرتبه اي بالاتر از هستي قرار گرفت و شروع اين نگرش را مي توان با دكارت رقم زد كه گفت: من مي انديشم، پس هستم. و لذا هستي بر مبناي ذهن انسان است كه شكل مي گيرد و هيچ حقيقت واحد و الگوي واحدي وجود ندارد و هستي بر ذهن انسان منطبق است ، نه ذهن انسان بر هستي. نقطه عطف اين بنيان فكري در زيبايي شناسي بدين گونه بروز مي كند كه معيارهاي زيبايي شناسي نيز ذهني مي شوند و سليقه، احساس و ادراك در اهم مسايل زيباشناسي جاي مي گيرند و وجود الگو، چه در معرفت شناسي و چه در زيبايي شناسي حذف مي شود. زيبايي شناسي مدرن و پسامدرن با اولويت قرار دادن ذهن چه در خلق اثر و چه در ادراك آن راه خود را پيش مي گيرد. بنابر اين معيارهاي زيبايي شناسي عصر حاضر را مي توان با ابهام، ايهام، عدم تقارن و ... برشمرد.
با توجه به مسايل گفته شده پيرامون فرهنگ و انديشه هاي جهان هستي در مي يابيم كه بي شك بنيان هاي فكري و فرهنگي و جهان شناختي توده مردم هنگامي كه از صافي ارزش هاي جمعي عبور كند اساس خلق آفرينش معماري را پايه ريزي خواهد كرد.
حال اين سوال پيش مي آيد كه معيارهاي زيبايي شناسي معماري معاصر ايران از كجا نشات مي گيرند كه نابهنجاري را در بطن كوچه ها و خيابان ها و شهر ها به معرض ديد عموم گذارده اند؟
سيماي شهرهاي امروز ايران به واسطه معيارهايي سامان مي يابند كه نه برگرفته از آبشخورهاي فرهنگي است و نه بر مبناي جهان بيني و انديشه عميق . مي توان زيبايي شناسي معماري امروز ايران را همانند زيبايي شناسي معماري دوره ناصرالدين شاه البته در بناهاي دولتي مثل شمس العماره كارت پستالي ناميد. اگر در دوره ناصرالدين شاه سران حكومتي با ديدن تصويري از يك بنا در غرب معماران را به ساخت بناهايي به همان فرم ديده شده در كارت پستال واداشتند و سنتوري ها و سرستون هاي كورنتين نماي ساختمان هاي ايران را شكل داد، در معماري امروز نيز معماري با كپي برداري از فرم هايي خلق مي شود كه از طريق كتاب ها، مجلات، اينترنت و يا ساير رسانه ها با آنها آشنا شده ايم. بنابر اين زيبايي شناسي با معيارهايي بسيار سطحي و به دور از سرچشمه هاي فكري و فرهنگي در بستر كالبدي شهر هاي ما غالب شده است. همين است كه نماي رومي نئوكلاسيك غرب در طراحي تعداد بسيار زيادي از منازل مسكوني تهران ديده مي شود. البته معماران ما اين نكته را نبايد فراموش كنند كه بقول واگنر هنرمند بايد آنچه را كه عامه بايد دوست بدارند بيافريند و نه آنچه را كه عامه دوست دارند.