ایران شهرساز

نسخه‌ی کامل: تحول و دگرگونی بنیان های اندیشه و تفکر
شما درحال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب‌بندی مناسب.
[تصویر:  7980556c0bde4ccf1e6b6d43bd284291.jpg]

  • خروج از مرکز...تشنج مدرن ....


فرآیندهایی تحت تاثیر و تحولات علمی محقق میشوند که موقعیت انسان را از مرکز خارج کرده واو را به حاشیه میرانند.این حاشیه نشینی وخروج از مرکز در پی وارد امدن سه ضربه یا شوک اصلی بر پیکره انسان مدرن صورت گرفت وموقعیت او را دستخوش تغییر کرد.


● وارد آمدن سه ضربه (شوک)به پیکره انسان مدرن
▪ ضربه علمی
ضربه اول ضربه ای است کیهانی.این ادعا که زمین مرکز عالم نیست بلکه سیاره ای است سخت ناچیز وکوچک که به دور ستاره ای به نام خورشید در گردش است وهمه اینها در مجموعه ای تحت عنوان منظومه شمسی قابل بررسی است .انسان را که تا این زمان در مرکز ومدر هستی قرار داشت به حاشیه میراند.
▪ ضربه زیستی
دومین ضربه ,ضربه ای است موسوم به ضربه زیستی که توسط زیست شناسان و خصوصا داروین بر پیکر انسان وارد شد.براساس نظریه تکامل تدریجی "داروین "انسان در زنجیره تکامل زیستی در مرحله تک ساخته ای به مرحله انسانی تکامل وتطور پیدا کرده و در این زنجیره با گروهی از حیوانات احتمالا همسان ویا دارای پیوندهای زیستی است.بر این اساس انسان که تا آنزمان خود را اشرف مخلوقات ودر راس همه آفرینش قلمداد میکرد ,به یکباره همه قدر ومنزلت واعتبارش در هاله ای از ابهام فرو رفت ودر یافت به هیچ وجه موجودی برگزیده ومنتخب نیست.
▪ ضربه روان کاوانه
سومین ضربه, ضربه ای بود "روان کاوانه"که با نظریه فروید در خصوص ساحت ناخود اگاه ذهن بشر مطرح شد.فروید برای نخستین بار اعلام کرد "مجموعه رفتار وحرکات انسان از انگیزش هایی سرچشمه میگیرد که ریشه آنها در ساحت نا خود آگاه شکل گرفته ومعرفت ودانش انسان به ضمیر ناخوداگاه او بسته ومحدود است."حقیقتی سخت شگرف تکان دهنده وعبرت آموز که با ویرانی وفروپاشی انگاره های قبلی ,قرائت تازه ای از کل هستی عرضه میکند. بنا براین هرمنوتیک جدیدی پا به عرصه وجود میگذارد که مضامین تازه ای را به همراه می آورد.
رهیافت نیچه:در تکمیل دگرگونی وتحول ناشی از بی اعتبار شدن سوژه مدرن ورهیافت های مدرنیتی اندیشمند دیگری واپسین حلقه اطمینان آدمی را بالحنی سخت مطالبه آمیز از او میگیرد واورا از غرور ونخوت ناشی از مرکزیت معرفت شناسی بر حذر میدارد."نیچه"نخستین فیلسوفی است که مفاهیمی چون حقیقت, اخلاق ومعرفت را به داوری گذاشته وپرسش تاز ه ای را در مورد این مفاهیم مطرح میکند.
از جمله اعلام میکند که :حقیقت چیزی نیست جز پنداری که ما در اثر مرور زمان ماهیت وهم آلود آن را فراموش کرده ایم.
حقیقت گونه ای خطاست که بدون آن نمیتوان زیست.
هیچ حقیقتی وجود ندارد آنچه هست تاویل وتفسیر است وبس.
گفتنی است که در فرهنگ متا فیزیک غرب تفکر فلسفی همواره در چنگال عناصری دو قطبی قرار داشته باشد.در واقع این تقابل های دوقطبی است که پدیده ها ,رویدادها ومناسبت های موجود در جهان را سامان میبخشد ونظمی عقلی را برای انها اعتبار میکند وتصمیم گیری در مورد امور وپدید ه ها را سهولت میبخشد.این دوقطب همواره نظامی ارزشی را اعتبار کرده واعتبار یکی برای اعتبار ی مفهومی مخالف آن دلالت کند.نتیجه هویت ناشی از ذهنیت واگاهی را مورد پرسش قرار داده ومدعی است که هر مفهومی در تعیین امور متجانس وفاقد وحدت بدست می آید ونتیجه میگوید هر چند از دید متافیزیک هر نظامی بر شالوده واساس عقلی استواراست.اما کار فیلسوف امروز باید این باشد که این شالوده ها را در هم ریزد .


● طرد واقعیت بیرون –انتخاب رویکرد درون گرایانه
مدرنیست ها اوایل قرن بیستم دریافتند که تکیه گاه های اصلی انسان در هم فرو ریخته وارزش های اخلاق کهن واز جمله امید به آینده در خشان در سایه حوادث مهیبی چون جنگ جهانی اول ودوم به خصوص عقل وخرد انسان مدرن, پنداری بیش نیست.هنرمند مدرنیست سخت کوشیده است تا تصویری راستین وحقیقی رااز این برداشت ها در آثارش منعکس کند .هنرمندان مدرنیست به تاسی از رهیافت های نیچه اعلام کردند که" حقیقت واحدی وجود ندارد وشناخت واقعیت امریست سخت واهی وپندار گونه وبنا براین این ذهن ماست که هر چیزی را به گو نه ای خاص در یافت میکند و در واقع به آن تجسم وبازنمایی میبخشد.هیچ چیز نمیتواند واجد حقیقتی مطلق باشد مگر آنکه کسی آن حقیقت را بداند".به بیان نیچه :پس حقیقت چیست؟
شهری از استعاره ها, مجاز ها, تمثیل ها ,حدیث نفس و در یک کلام مجموعه ای از مناسبات انسانی که به گونه ای بیانی وبلاغی آرایش یافته است.حقیقت ها عبارتند از :پندار هایی که از یاد رفته اند که پندار هستند.سکه هایی که نقش آنها از میان رفته ودیگر به پول سیاه تبدیل شده است.
از این رو هنرمندان مدرنیست سرچشمه های حقیقت را در اعماق ذهن آدمیان جستجو کردند .مدلول از میان رفت ودال,اصالت واعتبار یافت.به همین ترتیب آثار هنرمندان مدرنیست به نا آشنا ترین پدیده های هنری تبدیل شد.
نمود این رویکرد را میتوان در مکتب اکسپرسیونیسم مشاهده کرد.طرفداران این مکتب در مقابل مضامین محاکاتی که از مکتب ناتورالیسم ورئالیسم بر امده بود سر به شورش برداشتندواعلام کردند: هنرمند نباید از طبیعت وواقعیت تقلید کند بلکه باید واقعیت را خلق کرد ومجددا آفرید.اکسپرسیونیست ها با بکارگیری رنگ ها, حالات درونی انسان را به صورتی ملموس در آثار خودشان تجلی دادند. اکسپر سیونیست ها در هماهنگی و انسجام وهمنوائی در امور وپدیده ها سخت گریزان بودندو در پی ایجاد شکاف در فرم, یک بار دیگر در معرض فروپاشی قرار بگیرد.


● شکل گیری هیجانهای انسجام گریز و غیر خطی
فرهنگ مدرنیستی اواخر قرن بیستم معیار های عقلی را رها کرد وهنجار های تازه ای را جانشین ان کرد.این هنجار ها دارای ماهیتی غیر خطی بودند .در واقع هنجارهای جدید در تقابل با رویکردی متافیزیکی ومفاهیم ناشی از انها از جمله حقیقت در مقابل مجاز, عقل در مقابل احساس, حضور در مقابل غیاب, ذهن در مقابل عین, جسم در برابر روح, زن در برابر مرد, طبیعت در فرهنگ ,گفتار دربرابر نوشتار, جوهر در مقابل عرض بودند که درامی مقابل انسان مدرن محسوب میشدند.
کسانی چون نیچه وبعد از او دریدا, فوکو ولوزسعی کردند این سلسله مراتب را واژگون کنند ومدعی شدند که این دید گاه به یکه تازی وسلطه گری عقلی منجر شده است.به همین جهت بود که مکتب نیویورک با چنین رویکردی بوجود آمد.
هدف اصلی هنرمندان متعلق به مکتب نیو یورک رهایی از قید محدودیت های متافیزیک به خصوص مضامین متا فیزیکی چون حقیقت ,عقل ,جوهر وبه طور کلی موارد مشابه بود.تقسیم عالم به دو ساحت حقیقت ومجاز با ظاهر وباطن ویا صورت ومحتوا که بیشتر در هنر مورد بحث قرار میگرفت موجب شده است که انسان در ساحت تک معناها اسیر شده واز فضای چند معنائی وافق های گسترده استعاری محروم بماند.وظیفه هنر به قول دریدا" در گذشتن از تقابل های دوتایی متافیزیک ورسیدن به معناهای هنری فارغ از تنگناهای هنری ارسطو میباشد.هنر بیشتر با تجربه مستقیم پیدا میکند و از معیار های عقلی و به خصوص عقل دکارتی که ناشی از مضامین بینش های بعد از دوران دکارت به خصوص جنبش روشنگری است باید اجتناب شود."