ایران شهرساز

نسخه‌ی کامل: فرم‌ها از اندیشه معمار به هیجان می‌آیند
شما درحال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب‌بندی مناسب.
فرم‌ها از اندیشه معمار به هیجان می‌آیند :

«هر سال چند بار به کنسرت‌هایی می‌روم که در «تالار والت دیسنی» اجرا می‌شوند، به نظر من این ساختمان به‌طور وحشتناکی زشت است...
... اما مردم عاشقش هستند، به علاوه اینکه در جهان هنر معماری هم آن را یک شاهکار می‌دانند.»
اینها را یک کارگردان مشهور سینما می‌گوید، آن هم درباره ساختمانی که یکی از قدیمی‌ترین دوست‌هایش آن را طراحی کرده است: «فرانک اُ گِهری» هنرمند معمار کانادایی‌الاصل، که حالا همه او را ستاره هنر معماری جهان می‌دانند؛ آن‌وقت از میان این همه فیلم‌سازی که به گِهری پیشنهاد کرده بودند از زندگی و کارهای او فیلمی مستند بسازند و گِهری قبول نکرده بود، همین سیدنی پولاک که کارهای گِهری را زشت می‌داند باید این کار را انجام بدهد.
این بار گِهری بود که به دوستش پیشنهاد ساخت فیلم را داده بود، پولاک هم مخالفت کرده و گفته بود که تا پیش از آن مستندی نساخته و اصلاً این کار را بلد نیست و از آن بدتر اینکه از هنر معماری هم چیزی سر در نمی‌آورد! اما بالاخره به اصرار گِهری، قبول کرده بود این فیلم را بسازد. چرا؟
«دوست داشتم به ذهن فرانک راه پیدا کنم، با تمام وجود می‌خواستم بفهمم این چیزهای عجیب و غریب چطوری به ذهنش می‌رسند و چه مراحلی را طی می‌کنند تا شکلی واقعی پیدا ‌کنند؛ خیلی کنجکاو بودم و دلم می‌خواست سر در بیاورم.»
فیلم با صحنه‌ای شروع می شود که در آن گِهری دارد طراحی می‌کند؛ اولین مرحله شروع هر برنامه ساختمانی که گِهری هم عاشق آن است؛ و بعد فیلم، همین‌طور که پیش می‌رود، نشان می‌دهد که چطور این طرح‌های کاغذی در هم و برهم، به ساختمان‌هایی بزرگ تبدیل می‌شوند؛ ساختمان‌هایی از فولاد، سیمان، فلز، شیشه، چوب و سنگ.
گِهری از روی طرح‌های کاغذی‌اش، نمونه‌های سه‌بُعدی خیلی ساده‌ای می‌سازد، با مقوا و چسب نواری، به همان روش مرسوم همه هنرمندان معمار قدیمی پیش از نسل رایانه‌های شخصی؛ و بعد طراحی‌ها و نمونه‌های سه‌بُعدی را به گروه دستیارانش می‌دهد.
دستیاران گِهری از روی این طرح‌ها و نمونه‌های کوچک، نقشه‌های دقیقی را آماده می‌کنند؛ نقشه‌هایی برای کارخانه‌های سازنده قطعه‌های ساختمان‌ها و همین‌طور مهندسانی که این قطعه‌ها را کنار هم نصب می‌کنند؛ این‌طوری این افراد می‌توانند کارشان را دقیق و بی‌نقص انجام بدهند.
دستیاران گِهری این نقشه‌ها را با استفاده از رایانه می‌کشند، در حقیقت بدون وجود نرم‌افزارهای تخصصی، تبدیل این طرح‌های پیچیده به نقشه‌های مهندسی ممکن نیست، اما خود گِهری هیچ‌وقت با رایانه کار نمی‌کند، چون او اصلاً این کار را بلد نیست! شاید به نظر ما عجیب برسد، اما گِهری بیشتر از ۵۰ سال است که با دست‌هایش طراحی می‌کند و از این کار لذت می برد و حالا که حدود ۸۰ سالش شده، دیگر تمایلی ندارد وسیله کارش را تغییر بدهد؛ نه اینکه از آن آدم‌هایی باشد که قدیمی فکر می‌کند؛ اول اینکه نباید فراموش کنیم که۸۰ سالگی در رشته‌ها و حرفه‌های دیگر، سن بازنشستگی به حساب می‌آید، در حالی که طراحی و معماری برای گِهری، مثل بیشتر هنرمندهای معمار دیگر، بخشی از معنای زندگی‌‌اش است و برای همین هم با این سن هنوز دارد کار می‌کند؛ به علاوه اینکه فکرهای گِهری، در همین سن بالا هم آن‌قدر نو و تازه‌اند که همه ذهن او را خلاق‌ترین و درخشان‌ترین ذهن جهان معماری می‌دانند؛ و طرح‌ها و کارهای او هم همین را نشان می‌دهد.
بی‌دلیل نیست همه هنرمندان معمار جهان به گِهری احترامی خاص می‌گذارند؛ این موضوع هم در فیلم پولاک منعکس شده؛ حتی تعداد انگشت شمار کسانی هم که در این فیلم از طرح‌های او انتقاد می‌کنند، با لحنی درباره کارهای او حرف می‌زنند که انگار دارند به خاطر انتقادهایشان از گِهری معذرت‌خواهی می‌کنند. راستش در این فیلم آن‌قدر همه از گِهری تعریف و تمجید می‌کنند که در قسمت‌ پایانی آن آدم دیگر حوصله‌اش سر می‌رود.
با وجود همه این حرف‌ها، حالا هم که پولاک این فیلم را درباره گِهری و کارهایش ساخته و با ذهنیت خلاق و شیوه کار او بیشتر آشنا شده، باز هم می‌گوید:«هنوز هم فکر می‌کنم ساختمان‌های گِهری زشتند، اما از تماشای پشت صحنه و روند به وجود آمدنشان لذت بردم.»
فرانک گِهری در پاسخ به این سؤال که چطور شد رشته معماری را انتخاب کرد، می‌گوید: وقتی ۸ سالم بود، با مادربزرگم روی زمین می‌نشستم و بازی می‌کردم، با تکه‌چوب‌هایی که برای بخاری‌اش از مغازه می‌خرید. چوب‌فروش‌ها این تکه‌چوب‌ها را با اره می‌بریدند و برای همین شکل‌های غریبی پیدا می‌کردند. آن‌وقت من و مادربزرگم با آنها شهر می‌ساختیم، شهرهایی خیالی. خب، چون مادربزرگم هم با من همراه می‌شد، من اجازه پیدا می‌کردم این بازی را بکنم، بازی‌ای که خلاقیت زیادی داشت.
وقتی بزرگ شدم برای اینکه تصمیم بگیرم چه‌کاره بشوم، خیلی با خودم درگیر بودم. وقتی وارد دانشگاه شدم راننده کامیون بودم. گویندگی رادیو را هم امتحان کردم، ولی خوب ازعهده‌اش بر نمی‌آمدم. مدتی هم مهندسی شیمی خواندم، اما دوستش نداشتم. ذهنم خیلی درگیر این موضوع بود تا اینکه از خودم پرسیدم:«من چی دوست دارم؟»، «چه چیزی مرا به هیجان می‌آورد» و یادم افتاد که هنر جواب سؤال من است، من دوست داشتم به موزه‌ها بروم، تابلوهای نقاشی را تماشا کنم، موسیقی گوش بدهم. اینها را از مادرم داشتم، او مرا به کنسرت‌ و موزه‌های مختلف می‌برد و باز یاد مادربزرگم افتادم و آن قطعه‌های چوبش؛ آن‌وقت در یک کلاس معماری ثبت نام کردم تا در ساعت ناهارم در آن شرکت کنم.
وقتی کارهای گِهری را می‌بینیم، فکر می‌کنیم او از اول استعداد غریبی در معماری داشته است، اما خودش می‌گوید: همان اول در کلاس طراحی دورنمایی (پرسپکتیو) رد شدم و خیلی هم عصبانی شدم. ترم بعد دوباره آن کلاس را گذراندم و این بار نمره عالی گرفتم. هم‌زمان کلاس‌های طراحی و سفال‌سازی هم می‌رفتم. خانه معلم کلاس سفال‌سازی‌‌ام را «سوریانو»، معمار معروف ساخته بود. به پیشنهاد معلمم به دیدن او رفتیم . سوریانو، با وجود ظاهر خنده‌دارش، مرا تحت تأثیر قرار داد و باز به پیشنهاد معلمم به کلاس شبانه طراحی معماری رفتم. آنجا کارم آن‌قدر خوب بود که مرا در سال دوم معماری دانشگاه پذیرفتند. نیمه اول سال دوم یکی از استادهایم به من گفت: «این کار از تو بر نمی‌آید» اما من همه سعی‌ام را کردم.
● دوای همه دردها
وقتی از گِهری می‌پرسند چه چیز معماری شما را این‌قدر جذب می‌کند؟ می‌گوید: «اول فکر می‌کردم معماری دوای همه دردهاست؛ می‌توانی برای همه مردم فقیر خانه بسازی، طرح‌های خوب برای آینده شهرها بدهی، اما وقتی از دانشگاه بیرون آمدم متوجه شدم که به این راحتی‌ها هم نیست. همیشه می‌گفتم دلم نمی‌خواهد برای مردم ثروتمند خانه بسازم؛ حالا هم این کار را نمی‌کنم، اما حالا فرم‌ها و فضاها هستند که مرا به هیجان می‌آورند؛ اینکه چیزی را در ذهنت تصویر می‌کنی و بعد می‌بینی عیناً در دنیای واقعیت ساخته شد؛ روند ساخته شدن ساختمان برایم هیجان‌انگیز است، سر و کله زدن با این همه آدم و اینکه آنها را با خودت همراه می‌کنی و به آنها انگیزه می‌دهی؛ فکر می‌کنم مثل کارگردانی فیلم باشد.»


منبع:
همشهری آنلاین