ایران شهرساز
انسانشناسی معماری - نسخه‌ی قابل چاپ

+- ایران شهرساز (https://www.iranshahrsaz.com)
+-- انجمن: چیدمان جدید ایران شهرساز (https://www.iranshahrsaz.com/forumdisplay.php?fid=1592)
+--- انجمن: اخبار (رایگان) (https://www.iranshahrsaz.com/forumdisplay.php?fid=1598)
+---- انجمن: مطالب خواندنی معماری (https://www.iranshahrsaz.com/forumdisplay.php?fid=535)
+---- موضوع: انسانشناسی معماری (/showthread.php?tid=17044)



انسانشناسی معماری - m.marziye - ۱۳۹۲-۶-۴

نولد ایگنتر که خود معمار قوم شناس و انسان شناس است
و سالها در ژاپن صد روستا را از لحاظ معماری ِ نمادین معناشناختی بررسی کرده است، کتابی در زمینۀ انسان شناسی معماری نوشته که شامل 8 جلد است و در اینجا مباحثی از جلد نخست آن، که در معماری ما میتوانند تازه باشند، معرفی می شود. در این جلد نویسنده منظری کلی از تحقیق در انسانشناسی معماری به دست میدهد. او در مقدمه نمونه هایی از نظریه های خرد و کلان دربارۀ معماری را معرفی می کند، تعریف ساده ای از انسان شناسی معماری را نگریستن به معماری از دیدگاه انسان شناسانه می داند، خطوط کلی آن را از دیدگاه روش شناسی و نظری ترسیم می کند و به عنوان نگرشی تازه ارائه می دهد. برای رسیدن به چنین هدفی به گمان او، ما از سویی نیاز به دانش تاریخی از انسان شناسی داریم و از سوی دیگر کوشش های اخیر در زمینۀ نظریه های معماری بایستی مد نظر قرار گیرند. تا همین اواخر، معماری در ابعاد انسانشناسانهاش مورد بررسی قرارنگرفته است، انسانشناسی معماری میتواند نوعی نظریۀ کلان تلقی شود و منظرهای تازهای را در رشتههای مختلف انسانشناسی فرهنگی بگشاید. بحث کتاب در مورد تاریخ انسانشناسی و مسئلهی پیداکردن اساس نظریه ای پدیرفتنی برای معماری است.


او در تعریف نظریه های خرد و کلان با توجه به نظر ورنر لاین فلنر (Werner Leinfellner) می نویسد که هر نظریه به پایهای تعریف شده نیاز دارد و بر این اساس نظریه ها می توانند با توجه به اندازۀ نسبی شان با هم مقایسه شوند. نظریه ای که محدود به پایۀ کوچک باشد، خود می تواند بخشی از ساختار نظری بزرگتری باشد که بر پایۀ وسیع تری استوار است. این ارتباط میان نظریۀ بزرگتر و کوچک تر به نظریۀ کلان (Macro) و نظریۀ خرد (Micro) موسوم است.

در تاریخ انسان شناسی نظریه های مختلفی وجود دارد که پژوهشگر امروزی نباید یکی را درست و دیگری را نادرست بداند، بلکه بایستی میان تمامی این نظریه ها نوعی توازن ایجاد کند. یکی از مسائل بسیار نو در دانش امروز، آشنایی با پدیدۀ انسان است. متاسفانه علوم طبیعی و تکنیک، خود را با اقتصاد پیوند داده اند. این هر سه فاقد ارزش های اخلاقی روشنگرانه اند و هر یک در برابر یافتن پاسخی به پرسش انسان چیست و یا به چه چیز معناداری برای زندگی نیاز دارد، روز به روز، بی هیچ محدودیتی، گسترش می یابند. امروزه با آنکه به شدت با مشکل رابطۀ انسان با محیط زیست روبه رو هستیم، اما هنوز خود انسان را نمی شناسیم.

داروین حدود 100 سال پیش تنها بخشی از تاریخ حیات را بازسازی کرد و بخش دیگری که با تاریخ و نظریه تضاد داشت در تاریکی ماند. هنوز هم کمتر محققی از حوزۀ علوم انسانی درک مناسبی از رابطه میان نظریۀ خرد و نظریۀ کلان دارد. تاریخ انسان شناسی مثال خوبی از این دست است.
ا توجه به نظریۀ کلان، انسان شناسی از نظر مولمان Muhlmann (Geschichte der Antropologie, 1968)
کوشش بشر برای تسلط بر جهان است.
او در این کتاب با نظریه های خرد بی پایان دست آخر کاری متناقض ارائه داده است. کوشش مورد نظر مولمان از عصری ریشه می گیرد که در آن به محقق مسئول و آزاد بسیار ارج نهاده می شد. برای او این محقق روشنگر و انسان مدار، متعلق به جهان غرب است. کار او شدیدا تحت تاثیر قوم شناسی ، یعنی پژوهش هایی که در غرب نسبت به سرزمین های بیگانه صورت گرفته است، قرار دارد. او تحت تاثیر گفتۀ بورکارت (Jacob Burckardt) دربارۀ هلنیها : « آنچه که توانست خودآگاهی یونانیان را کامل کند، تقابلی است که آنها با غیر یونانی، یعنی بربرها پیدا کردند»، به این موضوع می پردازد. این نگرش در گسترش پژوهشهای قوم شناسی تاثیر به سزایی داشت و رو به رو شدن با فرهنگهای دیگر، زبانهای دیگر و رفتارهای دیگر را مطرح کرد که سرآخر به جریان مقایسه انجامید و از این کنجکاوی مشتاقانه، پرسشهایی چون، آغاز فرهنگ و زبان و جامعه از کجاست، سر برآورد.

دریافت یونانیان از غیر یونانی به عنوان بربر با دریافت انسان شناسانۀ مدرن برابر است. در عصر میانه گرچه این انسان شناسیِ قوم شناسانه با جریان هایی چون سفرهای مارکوپولو ادامه یافت، اما با سنت مسیحی تصور انسان شناسی کهن یونانی قطع می شود و مسیحیت به جای بها دادن به سنت انسان شناسی باستان به فضای دینی مرزدار خود محدود می شود. سنت کلیسا جهان را در چهارچوب مشخصی می شناسد. انسانهای غیر مسیحی خارج از این جهان قرار دارند و به عنوان مخلوقات شیطانی شناخته می شوند و کمتر شایستۀ شناختند. همه چیز در کتاب مقدس نوشته شده است و هر چیزی خارج از آن رفض است. درواقع جهان انسان شناختی عصرمیانۀ اروپا نوعی تصور افسانهای است. با این حال عصر میانۀ اروپا پژوهش های تاریخی بسیار و مجادلات مکتبی زیادی با خود به همراه داشت که در دوران نو موثر واقع شد.


نظریۀ معماری:

برای انسان شناسی معماری نیاز به تئوری های معماری داریم. این ترکیب از دهۀ 70 مطرح شد و در اصل واکنشی به بحران معماری و شهرسازی ناشی از روانشناسی جامعه شناختی در پایان دهۀ 60 است که بخشی تحت نفوذ محققان تاریخ هنر و بخشی با تاثیر از عقلانی گرایی ایتالیایی با انتقاد شدید از شهر و معماری نامناسبش به گسترش نظریههای معماری انجامید.

در اصطلاحات کلان نظریه ای در نگاه نخست، اصطلاح ترکیبی نظریۀ معماری حوزهای علمی را پیشنهاد می کند که میبایستی به صورت خلاصه و فشرده با معماری برخورد کند. فرض بر این بود که این نگرش افق تازه ای برای معماری باز می کند، زیرا این نگرش در معماری نگاهی علمی به اشیاء داشت و انتظار می رفت که پایۀ نظری استواری برای معماری فراهم کند. بر خلاف این انتظار در دوران بحران معماری مدرن در دهۀ 60 این اصطلاح کلان نظریه علی رغم اینکه شماری از فلاسفه، روانشانسان، جامعه شناسان، قوم شناسان، انسان شناسان و معماران را به خود جذب کرد، (چراکه در آغاز بحث هایی با افق های گستردۀ میان رشته ای گشوده شده بود)، اما بزودی به صورت خشکی تقلیل یافت و به یک زاویۀ خرد نظریهای ِ محض تبدیل شد. در معنایی دقیق تر، نظریۀ معماری به تاریخ نوشتاری معمول معماری محدود شد.

به این ترتیب هرچه محتوای اصطلاح نظریۀ معماری محدود به موضع تاریخ هنردانان شد، بیش از پیش این اصطلاح که زمانی به طرفدارانی دست یافته بود، خالی از معنا گشت. آنچه که باقی ماند تنها جر و بحث دربارۀ عقاید تاریخی انباشته شده بود که به مقام «نظام خاص نوشته شدۀ معماری» ترفیع یافت و به عنوان «نظریۀ معماری» کارکرد پیدا کرد. گاه گاهی نقد معماری مدرن و یا معرفی اندیشه های نو نیز به آن، با هر معنایی، افزوده می شود که عملا راه به جایی ندارد.
معماری در اصل دارای ویژگی فرازبانی است.
آنچه که دربارۀ آن نوشته شده حاشیه ای و بیشتر نامربوط است. به علاوه، معماری، معمار و منابع (برای نمونه کتاب هاب مصوری که مانند کاتالوگ به کار می روند)، هیچ یک نمیتوانند خود را به جنبۀ نظری محدودسازند. معماری و معمار همواره به دوره هایی با ارزشهای کلی هنری، اعتقادی و فلسفی مخصوص آن دوره مربوط می شوند. کروفت (Kruft) این دشواری را به خوبی دیده است و بر این باور است که نظریه نمی تواند در اصطلاح تاریخ هنر و یا تاریخ اندیشه ها محدود شود. پس نظریۀ معماری هنوز تفاوتی با تاریخ هنر و تاریخ سبک ها ندارد.

تعریف نظریۀ:

«نظریه در اصل خلاصه کردن علمی آموزهای به منظور توضیح پیچیدگی پدیده ها با هدف قراردادن موضوعات مرتبط در نظمی معین است». اینکه تعریف نظریه هنوز بسیار پیچیده است، از آنجا ناشی می شود که نظریه با دو شیوۀ فکری کاملا متفاوت همراه است، 1. استقرایی یا القایی (Induktive) 2. قیاسی (Deduktive). هم علوم تجربی و هم علوم انسانی با این هر دو شیوه کار می کنند.

شیوۀ القایی اساسا بر پایۀ مشاهدۀ پدیده های ملموس قرار دارد، بر پایۀ این مشاهدات واقعی میکوشد مسائل کلی و فرضیات علمی قابل اثبات را از آنها بیرون بکشد. مثلا نیوتن با توجه به افتادن یک سیب از درخت به مسئلۀ جذب زمین و سیب رسید و از آنجا به صورت القایی به نیروی جاذبه. مثال دیگر برای این شیوه در نظر گرفتن این فرض است که همۀ قوها سفیدند، اما اگر درجایی قویِ سیاهی یافت شد، بایستی این فرضیه کنار رود یا تغیر یابد. بر این اساس تمامی فرضیههایی که برپایۀ شیوۀ القاییاند، امکان اثبات یا رد شدن دارند.

شیوۀ قیاسی برای بسیاری عکس شیوۀ القایی است. قیاس گراها با تصورات بدیهی کلی و قضایای بدیهی که بر هر کس روشن است، آغاز میکنند و از آن با منطق به نتایج خاص و فردی می رسند. این شیوه از لحاظ تاریخی از متافیزیک نشات می گیرد و دلایل قضایای بدیهی کلی کیهانی خلقت و طبیعت را بر اساس متافیزیک بیان می کند.
انسا ن شناسی معماری تعلق به شیوۀ القایی دارد.

در قرن نوزدهم، مفهوم معماری (به جز یکی دو مورد ستودنی مثل Semper و Kugler) محدود به حوزۀ اروپا و مدیترانه بود و معماری اقوام سرخپوست و یا هند و چین و ژاپن تنها به صورت جنبی بررسی می شد. این قضیه بعد از جنگ جهانی تغییر کرد و با پژوهشهای جدید در معماری هند و چین و اسلام تغییرات زیادی در نظریهها ایجاد شد.

از 20 سال گذشته علاقۀ زیادی به معماری فرهنگ های مختلف به وجود آمده است. شکل بناهای متعلق به فرهنگهای مختلف و مردمانی که مردم شناسان به آن ها توجه نشان دادند، سبب گسترش این رویکرد شده است. برخی به haus-scape توجه نشان دادند و برخی به نوع و نظم ساختمان. این اواخر توجۀ زیادی به معماری- انسان شناسی شده است. برای نمونه، این که حتی جوامع بسیار سنتی تکامل زیباشناختی بسیاری از خود نشان می دهند. مثلا قبایل جنوب آسیا، گرچه معیار زیباشناختی آنها سوای چیزی است که در اروپا شناخته می شود، از موضوعات مورد توجۀ انسان شناسان است .

در اینجا دیگر اصول زیبایی مهم نیست، بلکه اعمال آیینی و مرسوم و جنبههای اسطورهای و سنت خانه یا اتاقسازی است که مطرح است. بر این اساس نظریه های جدید معماری مفهوم متقابل ساخت عالی و یا پایین را رد می کنند. این پژوهشها که هر ساله تعدادی پژوهشگر معماری را با دیدگاههای تازه از سراسر دنیا را دور هم گرد می آورد تا نتایج کارهای پژوهشی خود را ارائه دهند، هم در امر پژوهش های معماری و هم برای انسان اهمیت دارند و به او ارزش دیگری می بخشند.



RE: انسانشناسی معماری - m.marziye - ۱۳۹۲-۶-۴

تعریف انسان شناسی از مفهوم معماری

در این تعریف با توجه به ساخت آشیانه های میمونها و تاثیری که بر انسان داشته است، مسئلۀ ساختن دیگر، نه با جنبۀ زیبایی شناختی، که با مسئلۀ انسان مربوط می گردد.

فرض بسیار مهم مسئلۀ فضا است. یعنی ساختن در واقع ساختدار کردن فضایی است که انسان در آن می زید. این به این معنا است که انسان فضا را نظم می بخشد تا در این فضایی که میرود یا می ایستد، نظم بپذیرد و این نظم هنگام پذیرش دیگر امور واقعی نیز تولید می شود و با آن ها کار می کند.

سودر (Soeder ) در پژوهش خود در زمینۀ خاستگاه معماری مدیترانه به این نتیجه می رسد که خانه ها و کلبه های این منطقه الگو از بدن انسان دارند و مکمل حرکت عمودی انسانند. در این پژوهش سودر نشان می دهد که معماری پیش از تاریخ بسیار غنی تر از آن است که ما فکر می کنیم. او با این کار معماری را به عنوان پرسش پژوهش فرهنگی مطرح می کند.
[b]
[تصویر:  72276083705494798018.jpg]
[/b]
[تصویر:  70281202304389605014.jpg]
در هر حال آغاز معماری مسئله ای است که نه تنها معماران را بلکه دین شناسان و هنرمندان را به خود مشغول کرده است.

هربرت رید (H. Read) در کتاب خود Icon and Idea به این نتیجه رسیده است که ساختن پیش از ایده بوده است. او بر این باور است که هنر مهمترین ابزار برای تکامل خودآگاهی بشر بوده و هنوز هم هست. برای او هنر روندی طولانی است که در آن شناخت واقعیت نه به عنوان یک امر تام یا پدیدهای کلی مطرح بوده، بلکه بیشتر متشکل از شناخت تکه تکه از چیزهایی است که در تجربۀ بشر اهمیت داشتهاند. بنا بر رید تطور دین با تطور پذیرش فضا مربوط است که در معماری پدیدار می شود. فضا شرط دین است. به محض آن که فضا نه به عنوان محل اجتماع در یک مکان در نظر گرفته شود (آنگونه که در دوران دیرینه سنگی است)، بلکه به عنوان چیزی در خودش، یعنی فضای خالی بیکرانه، راه دین باز می گردد.

رید معتقد است که چنین حس یا دریافت فضایی از طریق معماری ایجاد شده است. این تطور متعالی بسیار سریع، با ایجاد گنبد و تاق پیوند خورده است (همو، ص.110). نمادپردازی گنبد بنا بر رید در آسیای صغیر شکل گرفت، تحول یافت و از آنجا در کل شرق گسترش یافت. به نظر او این تصور بازماندۀ فرهنگ مسیحی نیست بلکه بازماندۀ زمانهای بسیار کهن است که در آن نخستین تاقها به صورت سادۀ گرد ساخته شده است. اما رید به نظریۀ بسیار جالبی می رسد و آن اینکه نماد اساسا از آسمان به زمین نازل شد زیرا باران، رعد و برق و ستارگان و ... همه از سقف آسمانند.

انسان آسمان را به سان پوششی محکم در نظر گرفت که انسان و زمین را در بر گرفته است. این تصور در بین ملل بسیاری دیده میشود. ولی آیا در اصل باید آسمان را یک سقف چادر بزرگ دانست و یا این که سقف سکونتگاه را یک آسمان کوچک؟ پرسشی که به گمان او به این پاسخ می رسد: هر سقفی که انسان ساخته از کاه یا چوب یا رس، نماد آسمان افراشته در بالا است. با این همه شکل ابتدایی آن برای کل مجموعۀ نمادگرایی دینی بسنده نیست، و در نظم بعدی است که کم کم به نمایش گذارده می شود.

به نظر او کلبه در آغاز تطور روحانی انسان را شکل می دهد. پیش از واژه، تصویر بود. با این عبارت منظور رید این است که نخستین کوششهای انسان که به دست ما رسیده است به منظور تعریف واقعیت، کوشش های نقاشی اوست بر دیوارهای غارها و صخره ها. او این هنر را هنر خطی می شناسد. هنوز ترکیبی وجود ندارد تنها با محورهای عمودی و افقی کار می شود و فقط بر روی تقسیم ابتدایی فضا. انسان ها در به تصویر کشیدن خطرات شکار جانوران وحشی این جانوران را در خون و گوشت نشان داده اند و همین شکل گیری آیین و جادوی آغازین است.

[b]انسان شناسان در پی اینند که فرهنگ مادی بشر را نه تاریخی که سیستماتیک بررسی کنند.
[/b]



RE: انسانشناسی معماری - m.marziye - ۱۳۹۲-۶-۴

آیا ستون یونانی یک شکل ساختی است یا نماد است؟
والتر آندرا (Walter Anderae) اثر جالبی در 1930 انتشار داد که احتمالا هربرت رید آن را نمی شناخت. آندرا در این کتاب ستون یونانی را بر اساس سبکبندی ویترو (Vitrue ) به سه صورت تقسیم میکند، از لحاظ صوری تجزیه و تحلیل می کند و ان را به مثابۀ دستۀ گیاهی فرض می کند که قابل قیاس با ستون گیاهی مصری است.
[تصویر:  98884610488179535370.jpg]
س شکل ستون
از نوعی سنت و تغییر مواد شکل گرفته
و نه خلق ناگهانی نابغهوار یک موضوع ازذهن یک معمار.
و یا آنطور که ویترو تعریف می کند نه تنها به عنوان عنصر ساختی مناسب؛ بلکه بیشتر نمادی است که در آغاز به طور طبیعی وجود داشته است. به عبارتی ستون هرگز فقط سبک نبوده است بلکه همواره نشانه بوده است. این خوشۀ متحرک پرتوافکن در صورت اولیه تنها یک عنصر تزیینی و یا کمال هندسی نبوده است. ستون عنصر بی عیبی از یک کل بود و رابطۀ هماهنگی از طبیعت و فن، از پویایی و ایستایی را آشکار می کند. ستون نتیجهی ترکیب مهیج آپولون و دیونوس است. در واقع یک تکۀ ملموس از فلسفه. الگوی هماهنگ در معنی ینگ-یانگ چینی.

در بازسازی فلسفۀ کهن ِ تقابلهای متقارن موضوع بر سر الگویی پیچیده است که هماهنگی مقولات متقابل را به بیان میآورد
(هنر/طبیعت، کرانهمند/بیکرانه، پر/خالی، کثرت/وحدت، ثابت/پویا).
در علامت ایشتار (خوشه نی بسته شده) این عناصر دیده می شوند.

با قرار دادن این فرض که پیشینۀ ستون به نی بسته شده برمیگردد، آندرا پژوهش خود را جلوتر می برد و خاستگاه ستون یونانی را به ستونهای دوران اور (Ur) می رساند. ستون یونانی برای تحول خود چیزهای زیادی را پشت سر گذاشته است. ستون در آغاز مقدس بود، در پناه ایزدبانویی قرار داشت و شهر را نگهبان بود. در یونان، این مفهوم زیر سقف معبد یونانی قرار می گیرد و از آنجا پس از راهی بسیار طولانی به عنوان نماد برگزیدگان اروپایی به تمام دنیا راه می یابد. چیزی عجیب است: نمادپردازی ستون به این گونه از خود سنگ هم مستمرتر است.

باید توجه داشت که مسئلۀ ابتدایی فقط آن نیست که در مورد قبایل پیگمنها در آفریقا دیده می شود، بلکه ابتدایی بسیار زیاد است، به گفتۀ آندرا ابتدایی آن جاست که جستجویش می کنیم.
[تصویر:  86875075172328773981.jpg]
سودور مردم شناسی معماری را
در صورتهای بنیادین هندسی
کلبه ها و خانه های ایتالیا که امروزه به عنوان بخشی از پیشتاریخ مدیترانه باقی مانده اند، جستجو می کند. اما دیدیم که هنوز چیزی پنهان وجود دارد. جهان هنوز درست کشف نشده است. دیدیم که رید این مسئله را در پیچیدگی کهن نماد فضا و دین جستجو می کرد. و آندرا با خوشۀ مبدلشده به ستونش، فلسفۀ فسیل شدهای را برای ما قابل درک می کند.

بر این اساس در انسان شناسی معماری مسئلۀ میمونهای انسان نما نیز مطرح است که مدام در حال مهاجرتند و روزی 10 کیلومتر راه می روند و به هر جا که می رسند، آشیانه می سازند. آنها بر روی هم، در طول عمر سی سالهشان 10950 آشیانه می سازند. و همین الگوی روند ساخت، برای انسان نیز اهمیت خاصی می تواند داشته باشد.

نتیجهگیری:


این طرح کلی کوتاه، ناظر بر این است که
انسان شناسی معماری دارای دو نگرش اساسی متفاوت است.

از یکسو، انسان شناسی معماری را باید چون چهارچوبی تلقی کرد
، برای نظریۀ معماری عمل گرایانهای که می تواند به بینش های تازه ای در اهمیت مطلق معماری برای انسان دست یابد. اکنون نظریۀ طراحی میتواند مفاهیم تازه، انسانی و دارای اعتبار فراگیر را رشد دهد که چون از این پس نه تنها بر زیبائی شناسی بلکه بر انسانشناسی متکی هستند، ممکن است قابل اعتماد باشند.

نظریۀ معماری سازگار با نوع انسان! این جا یکی از مهم ترین بینش ها این است: از آنجا که معماری و مفاهیم فضائی ضمنی اش اینک در ابعاد انسان شناسانه دیده می شوند و در ارتباط نزدیک با شکلگیری فرهنگ انسانی قراردارند، شکل هائی که توسط خود معماری ارائه می شوند، میتوانند اهمیت تازه ای فراتر از "تاریخ سبک ها"ی مورخان بهدست آورند. شاید ما ناگهان اصولی از معماری را کشف کنیم که دارای اعتبار جهانی باشند، بهعنوان مثال، جفت های مکملی چون راه و مکان، یا پویائیهای شکلی مرتبط با عناصر ایستا، درون همان شکل. در بررسی چشمگیرش از معماری مقدس در فرهنگهای متعالی آفریقاـاروپاـآسیا� �ی، داگوبرت فرای (Dagobert Frey )در همان سال های چهل (1947) اصول مکملی مشابه با اصول فوق را نشان دادهاست که در منطقهی چندفرهنگی وسیعی شایعاند.

معمار میتواند از این اصول، چون شرائط بنیادین انسان شناسانه، الهام گیرد و می تواند با شکل دادن به نظائری چون آستانه ها، درها، پیشورودی ها و غیره به این اصول معنای تازه ببخشد. مفاهیم شکلی سنتی میتوانند معنای انسان شناسانهی تازه بگیرند اگر نقش شکلدهنده شان بهناگهان در اصطلاحات انسان شناسانه شناخته شود. کمپوزیسیون های معماری ممکن است بار دیگر دارای ارزش واقعی شوند. بیشک این نیز آشکار خواهد شد که چگونه معمار امروزی، بهصورتی جاهلانه، پیچیدگی اجتماعی و معنوی معماری را بهکار می برد.

از سوی دیگر، این واقعیت که معماری هرگز به خود زحمت نداد تا پژوهش علمی خود را پدید آورد،
اکنون چون قصوری بخشش ناپذیر دیده خواهد شد. شاید این انسان شناسی است که علوم انسانی در جست وجویش بوده اند. واضح است که پژوهش نظام مندش پرسشها و پاسخ های تازه و نامنتظری را در مورد گذشتۀ انسان پیش خواهدکشید. آیا حالت عمودی بدن انسان در ارتباط با بناهای ابتدائی که در نوع سادۀ آشیانه های زمینی برج مانند پونگیدها (Pongids ) دیده می شوند، نیست؟ آیا توانائی دست انسان در گرفتن اشیاء، در نتیجهی بهکاربردنش در ساخت و سازها، رشد نکرده است؟ رشد مغز چی؟ آیا در ارتباط با تفاوتگذاری در روندهای معماری نبوده است؟ و آیا معماری معناشناختی بود که ساختارهائی را فراهم کرد تا انسان براساس آن ها محیط اولیهاش را سازمان دهد؟

درهرحال، تصویر گروه های میمون های برتر، که در حال جمع آوری غذا و ساختن آشیانه های یکشبه شان (چون هرشب) با صلح و آرامش گرد قلمروی به خوبی مشخص شده شان میچرخند، آغاز پیشـفرهنگی انسانی کاملاً متفاوتی را نسبت به نمایش دسته های شکارچی و قاتل که توسط باستان شناسان و کهنـانسان شناسان بازسازی شده است، نشان می دهد. این نمایش های خون تشنه براساس تصور فرضی انسان اولیهی ابزارساز و اسلحه ساز شکل گرفته اند. شاید ده بیست سال دیگر به تصویرهای خونینی خواهیم خندید که برای کودکانمان در کتاب های مدرسه بهعنوان حقانیت پیش رفت و داروینیسم اجتماعی ثبت کرده ایم. شاید آن روز تصور یک انسان اولیۀ سازنده به پیدایش جامعه ای انسانی تر و سازنده تر کمک کند