امتیاز موضوع:
  • 24 رأی - میانگین امتیازات: 2.92
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
بیا**خاطره نویسی**D: هی یادش بخیر...
#27
نیمرو...
یادمه یبار هیچی تو خونه نبود بجز یه جعبه خرما با چنتا تخم مرغ به دوستام گفتم بچه ها الان یچیزی براتون بسازم حال کنین همچین!من یبار دیده بودم تو تخم مرغ یکی خرما ریخته بود خوشمزه شده بود.هفت هشت 10 تا فکر کنم خرما رو تف دادم تو روغن و بعد تخم مرغ زدم انگار به خرما یکم تخم مرغ چسبیده باشه.بندگان خدا دوستام اومدن دیدن چه رنگی چه بویی نشستن بخورن انقده شیرین شده بود که زده شدن تخم مرغا هم حیف شدن موندیم گشنه.هنوز که هنوزه دوستم منو دیده بود یاد اون روز رو آورده بود میخندیدیم.
نتیجه ی اخلاقی: خرما یکی یا دوتا بسه نمیخواد هیجانی شین زیاد بریزین تو نیمرو
[/quote]
مهندس گفتین آشپزی یاد دسته گل خودم افتادم
ما خونه دانشجویی داشتیم و هم خونه ای های بنده هوس کباب کردند78 اونم شب قبل از امتحان میان ترمشون یه مرغ آوردن و تیکه تیکه کردن مرغ بدبختو واسه کباب
بعد هم مرغ رو تو آبلیمو گذاشتن از اونجایی که من آشپز ماهری و کدبانوی قهاری بودم ازشون خواستم برن درس بخونن و گفتم من آشپزخونه رو جمع و جور می کنم و اونا هم رفتن درس بخونن تا بعد بیان کبابش کنن.... منم دیدم وقت نیس مرغ تو آبلیمو طعم بگیره واسه همین قابلمه مرغ و آبلیمو رو گذاشتم رو اجاق65 بعد از مدتی رفتم سراغ دوستان گرامی و گفتم مرغ جوشید چیکارش کنم.... بنده خدا دوستام شاخ درآوردن78
اومدن دیدن کار از کار گذشته و مرغ گرامی در آبلیمو حسابی جوش خورده است21 به من گفتن آخه کی مرغ رو با آبلیمو آبپز می کنه بعد کبابش می کنه؟؟ منم با اعتماد به نفس بالا جواب دادم شما که نمی دونید...مامان من مرغ رو از شب قبل تو آبلیمو می خوابونه ...شما می خواین تو یه ساعت کباب طعم بگیره 13 اونا هم تعجب کردند و گفتن که اولین باره که می شنون...البته من اینقد با اعتماد به نفس بالا می حرفیدم که یکیشون به حمایت از من برخاست و گفت آره راست میگه مامانه من از شب قبلش میزاره....خلاصه دوستان مرغ رو کباب کردند...78عجب کبابی ترش و خشک31 البته قابل خوردن بود22
بعد از شام به قصد ضایع کردن دوستان با مامانمون تماس گرفتیم!!!! تماس گرفتن ما همون و ضایع شدنمان همون
مامانم گفت اگه مرغ رو یه شب تو آبلیمو بزاری که چیزی ازش نمی مونه!!! و کلی ما را مسخره کردند.... آن جا بود که تصمیم گرفتیم در امور آشپزی دخالت نکنیم و نظری ندهیم و از همه مهم تر بدون مشورت کاری نکنیم.68
[/quote]
عالی بود21
خرابکاری3
یادمه یه روز تو خونمون صبحونه که خیلی دیر به دیر داشتیم و میخوردیم،شام روز قبل رو سلف خورده بودیم اونم ساعت 6 7 بعدش دیگه چیزی نخورده بودیم تا الان که ساعت 4 یا 5ه.معمولا وقتی گشنه ای نه حال خرید داری نه حال درست کردن چیزی حالا هرجور شد ما قرعه انداختیم چی شد که رفیق ما قرار شد غذا بسازه اونم برنج با پلوپز!
یکی دیگه هم قرعه افتاد بره خرید و خلاصه در حین درست شدن غذا مشغول بازی شدیم تا یادمون بره شکممون داره سوراخ میشه.حالا مگه درست میشه!خلاصه سرتونو درد نیارم غذا بعد 1 ساعت مثلا آماده شده من و یکی از دوستامم مشغول بازی من داد اون داد آقا ما بردیم این وسط.4خوشحال و شنگول رفیق دیگمون گفت غذا آماده است.6363این رفیقه ما عادت داشت برنج درست که میشد میزاشت تو سینک ظرف شویی با آب سرد زیرش رو سرد میکرد!!چشتون روز بد نبینه منم قبل غذا عادت به شستن دستام دارم.سرخوش بردن بودم که دیگه حال رفتن به دستشویی نبود تو همون ظرف شویی با ریکا قشنگ دستام رو شستم.21داشتم میشستم بعدش که دیدم واااااااااای همه ساکت ذل زدن به من 26 منم میخندم میگم چیه21تازه فهمیدم چی شدبرنج شده آب ریکا پلو.نکشتن منو خیلی خدا رحم کرد.هیچی دیگه یه ساعت دیگه هم گرسنه موندیم تازه برنجشم خودم ساختم.78
آخرین ارسال های من :

خوشا به حال آن کس که در نامه عملش در زیر هر گناه یک استغفار ثبت شده باشد.مولا علی(ع)
احیانا امری بود ایمیل بهتر از پیام :)
پاسخ
 سپاس شده توسط FaTyJo0oN ، .Utopia ، امیررضا ، aramo ، Sadeghpour ، ایلیا ، shahryar ، Ƒanos ، Brightness ، mina91


پیام‌های داخل این موضوع
بیا**خاطره نویسی**D: هی یادش بخیر... - توسط Shahrsaz67 - ۱۳۹۱-۱-۲۷، ۱۱:۱۵ صبح
RE: بیا**خاطره نویسی**D: هی یادش بخیر... - توسط alireza - ۱۳۹۱-۱-۲۷، ۰۲:۰۸ عصر
RE: بیا**خاطره نویسی**D: هی یادش بخیر... - توسط Shahrsaz67 - ۱۳۹۱-۱-۲۷، ۰۲:۱۵ عصر
RE: بیا**خاطره نویسی**D: هی یادش بخیر... - توسط alireza - ۱۳۹۱-۱-۲۷، ۰۲:۱۶ عصر
RE: بیا**خاطره نویسی**D: هی یادش بخیر... - توسط FaTyJo0oN - ۱۳۹۱-۱-۲۷، ۰۲:۱۹ عصر
RE: بیا**خاطره نویسی**D: هی یادش بخیر... - توسط alireza - ۱۳۹۱-۱-۲۷، ۰۲:۲۷ عصر
RE: بیا**خاطره نویسی**D: هی یادش بخیر... - توسط ایلیا - ۱۳۹۱-۱-۲۷، ۰۶:۵۴ عصر
RE: بیا**خاطره نویسی**D: هی یادش بخیر... - توسط Shahrsaz67 - ۱۳۹۱-۱-۲۷، ۰۸:۰۳ عصر
RE: بیا**خاطره نویسی**D: هی یادش بخیر... - توسط Shahrsaz67 - ۱۳۹۱-۱-۲۷، ۱۰:۲۳ عصر
RE: بیا**خاطره نویسی**D: هی یادش بخیر... - توسط .Utopia - ۱۳۹۱-۱-۲۷، ۱۰:۴۳ عصر
RE: بیا**خاطره نویسی**D: هی یادش بخیر... - توسط FaTyJo0oN - ۱۳۹۱-۱-۲۷، ۱۱:۰۸ عصر
RE: بیا**خاطره نویسی**D: هی یادش بخیر... - توسط neda_tgv - ۱۳۹۱-۱-۲۸، ۱۲:۲۱ صبح
RE: بیا**خاطره نویسی**D: هی یادش بخیر... - توسط negar najafi - ۱۳۹۱-۱-۲۸، ۱۰:۱۷ صبح
RE: بیا**خاطره نویسی**D: هی یادش بخیر... - توسط Shahrsaz67 - ۱۳۹۱-۱-۲۸، ۰۹:۲۷ عصر
RE: بیا**خاطره نویسی**D: هی یادش بخیر... - توسط FaTyJo0oN - ۱۳۹۱-۲-۱۴، ۰۹:۵۹ عصر
RE: بیا**خاطره نویسی**D: هی یادش بخیر... - توسط Shahrsaz67 - ۱۳۹۱-۲-۱۵، ۰۵:۴۹ عصر
RE: بیا**خاطره نویسی**D: هی یادش بخیر... - توسط Shahrsaz67 - ۱۳۹۱-۲-۱۶، ۰۶:۰۱ عصر
RE: بیا**خاطره نویسی**D: هی یادش بخیر... - توسط alireza - ۱۳۹۱-۱-۲۸، ۱۱:۰۲ عصر
RE: بیا**خاطره نویسی**D: هی یادش بخیر... - توسط zolatan - ۱۳۹۱-۲-۱۴، ۰۹:۵۷ عصر
RE: بیا**خاطره نویسی**D: هی یادش بخیر... - توسط Sadeghpour - ۱۳۹۱-۲-۱۴، ۰۹:۵۷ عصر
RE: بیا**خاطره نویسی**D: هی یادش بخیر... - توسط FaTyJo0oN - ۱۳۹۱-۴-۲۸، ۱۲:۱۴ عصر
RE: بیا**خاطره نویسی**D: هی یادش بخیر... - توسط قاصدک - ۱۳۹۱-۴-۲۸، ۰۳:۴۴ عصر
RE: بیا**خاطره نویسی**D: هی یادش بخیر... - توسط FaTyJo0oN - ۱۳۹۲-۵-۲۰، ۱۲:۳۰ صبح
RE: بیا**خاطره نویسی**D: هی یادش بخیر... - توسط rezvan87 - ۱۳۹۲-۵-۲۰، ۰۱:۱۳ صبح
RE: بیا**خاطره نویسی**D: هی یادش بخیر... - توسط FaTyJo0oN - ۱۳۹۳-۳-۱۳، ۱۰:۱۷ عصر
RE: بیا**خاطره نویسی**D: هی یادش بخیر... - توسط URBAN 98 - ۱۳۹۳-۳-۱۳، ۱۱:۳۵ عصر
RE: بیا**خاطره نویسی**D: هی یادش بخیر... - توسط maryam taban - ۱۳۹۳-۳-۱۴، ۰۱:۵۹ عصر

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان