۱۳۹۱-۳-۲۰، ۰۶:۲۳ عصر
معماری زبان گویای یك جامعه است
این گفتوگو حاصل چند ساعت پرسش و پاسخ با مهندس هوشنگ سیحون در زمستان 1372 در فرانسه است. متن حاضر مستقیما از نوار پیاده و پس از ویرایش و تنظیم و حذف برخی محاورات، نهایی شده است.
این گفتوگو حاصل چند ساعت پرسش و پاسخ با مهندس هوشنگ سیحون در زمستان 1372 در فرانسه است. متن حاضر مستقیما از نوار پیاده و پس از ویرایش و تنظیم و حذف برخی محاورات، نهایی شده است.
مهندس سیحون نیاز به معرفی چندانی ندارد. فعالیت هنری و معماری ایشان در طول نیم قرن زبانزد همه عاشقان فرهنگ و هنر ایران زمین است، از طراحی آرامگاههای خیام، ابوعلی سینا، كمالالملك، نادرشاه افشار، كلنل محمدتقیخان پسیان و دهها اثر معماری جاودانه دیگر همچون موزه توس و ساختمان بانك سپه در میدان توپخانه تا صدها نقاشی و سیاه قلم و چند سال تدریس در دانشكده هنرهای زیبای دانشگاه تهران تنها بیان گوشهای از فعالیت خستگیناپذیر مهندس سیحون است. متن پیشرو، بخشی از گفت و گوی نسبتا بلند با مهندس سیحون است که به جهت کمبود فضا، بخش دیگر آن در آینده به مخاطبان ارایه خواهد شد.
با توجه به سابقه بیش از 60 سال فعالیت در زمینه معماری، معماری از نظر شما آیا در تعریفی خاص میگنجد؟
برای واژه معماری یك تعریف علمی وجود دارد و یك برداشت عامیانه. در یك دیدگاه عامیانه، معماری را به ساختمانسازی اطلاق میكنیم؛ كمااینكه كسانی را كه دستاندركار ساختمانسازی بودند را «معمار» یا «معمارباشی» خطاب میكردند.
این معماران علیالعموم تتبع طراحی معماری نداشتند و اگر هم داشتند در یك سطح عامیانه بود. ولی تعریف علمی معماری «معمارور» (1) است و لذا معمار كسی است كه تحصیلات معماری را بهعنوان یك علم و برطبق استانداردهای علمی شناخته شده بینالمللی فرا گرفته و با مطالعه و مشاهده كارها و آثار مختلف تاریخی و معاصر معماری، موفق به كسب دانش علمی و هنری ساختمانسازی شده است. این است كه بین این دو برداشت از معماری تفاوت زیادی وجود دارد.
ولی به هر حال چه این معماری، كه این نوع معمارباشیها بسازند و چه آن معماری كه معمارها بسازند، عبارت است از اشغال فضای خالی در طبیعت بهوسیله عوامل ساختمانی با فناوری خاص خود (كه این فناوری در زمانها و دوران مختلف فرق میكند) و به وجود آوردن یك فضای ساخته و پوشش شده به منظور رفع نیاز انسانهایی كه میخواهند از آن (یا به صورت مسكن یا محل كار یا تفریح) استفاده كنند.
معماری دو رسالت و هدف دارد: یكی برآوردن نیازهای فیزیكی و طبیعی انسانهایی كه میخواهند از این بنا و ساختمان و این فضای اشغال شده استفاده كنند، دیگری برآوردن نیازهای معنوی انسانها، اعم از زیبایی، هنر، نوازش احساس و دید و حتی نوازش گوش آنها.
با توجه به آنچه اشاره كردید، هنر چیست و آن را چگونه تعریف میكنید؟
تعریف هنر بسیار مشكل است. در طول اعصار و از قدیمالایام، بزرگان، فلاسفه، هنرمندان و متخصصان تعاریف متفاوتی از هنر ارایه دادهاند كه گاه با همدیگر تفاوتهای فاحشی داشتهاند. برداشت من از هنر این است: هنر عبارت است از انتقال احساسات شخص هنرمند بهوسیله تكنیكهای مخصوص آن هنر به شنونده، بیننده یا خوانندهای كه آن اثر هنری را در مقابل خود دارد. لذا آن هنرمندی پیشروتر است كه بتواند به بهترین و راحتترین وجهی احساسات درونی یا برداشت خود را به دیگران منتقل كند. انتقال این احساس یا برداشت نیازمند وسیله است كه به آن تكنیك (فناوری) گفته میشود.
فناوری مخصوص هنر نقاشی، طراحی و رنگگذاری و تكنیك تركیب رنگ و امثالهم است. با جمع شدن این تكنیكهاست كه آن احساس روی تابلو نقاشی معنی پیدا میكند. شخص هنرمند باید به این فناوریها اشراف داشته باشد تا بتواند به اثر هنری در عین وحدت، تنوع بدهد. و این وحدت و تنوع را روی تابلو منعكس كند. در عالم موسیقی نیز مبنا همین است: موسیقیدان كسی است كه بتواند آهنگ درونی خود را با استفاده از ابزار و فناوری و آلات موسیقی به شنونده عرضه كند. این موسیقی در عین برخورداری از اصول و قواعد مشخص، بیانگر احساس درونی آهنگساز نیز است و نتیجهاش این میشود كه آن اثر هنری در دیگران ایجاد حالت و احساس خاصی را میكند.
از نظر شما چه تفاوتی بین هنر و معماری است و آیا اصلا تفاوتی بین آنها وجود دارد؟
بین هنر و معماری جدایی نیست. معماری خود یك هنر است، هنر انتقال فضا بهوسیله مصالح ساختمانی برای تامین نیازهای فیزیكی و معنوی انسانها. یعنی اگر قرار باشد یك معمار كار معماری را فقط و فقط برای پاسخگویی به نیاز فیزیكی انسانها انجام بدهد و بس، آن بنا یك چیز خشك و بیروح و بیاحساس خواهد شد كه بیانگر فقدان رسالت معماری است. لذا باید در معماری، فناوری ساختمانسازی با هنر تلفیق شود تا فضایی كه برای رفع نیازهای انسانها اشغال میشود با بهكارگیری مصالح، رنگ و جنبههای طبیعت و تركیبات و تناسبات زیبایی ساختمانی، با احساس لذت همراه شود.
در یك مثال عامیانه، شما یك وقت به یك خانهای میروید و میگویید این خانه چقدر دلباز است و این خانه آدم را میگیرد و انسان از آن لذت میبرد. برعكس، به یك خانهای میروید و میگویید چقدر خفه است، چقدر ناراحت و دلگیر است. سوال این است كه آن ناراحتی و این دلبازی از كجا ناشی میشود. پس معماری نیز یك هنر است همچون سایر هنرها، منتها فرق آن با دیگر هنرها این است كه این هنر حامل یك عملكرد فیزیكی هم است.
چرا انسان به هنر معماری نیاز دارد؟ آیا اساسا چنین نیازی واقعی است یا كاذب؟
این را نباید منحصر به معماری كرد. یكسری عواطف و احساسات در درون انسان به ودیعه گذاشته شده و انسان مستمرا در حال مراجعه به آنهاست و از آنها توقعاتی دارد. دلش میخواهد چیزی را كه در اختیار دارد پاسخ احساس خوب او را بدهد. اینكه ظرفی كه خریدهایم چقدر قشنگ و خوشتركیب و خوشتراش باشد؛ یا یك مجسمه چقدر تناسب قشنگی داشته باشد؛ نشان میدهد كه انسان واقعا به خواستههای درونیاش از نظر عواطف تجسمی و ظاهری احتیاج دارد. اگر چنین چیزی نباشد، یك جایی لنگ میخورد.
در معماری هم این نیاز وجود دارد. هر فرد در هر موقعیتی، چه در زمان استفاده از مسكن یا محل كار، یا محل ورزش یا محل نمایش باید به محوطهای برود كه آن احتیاجات را برآورده كند. در معماری نباید نیاز شخص را از بابت هنر فراموش كرد. فرق بزرگ معماری با نقاشی و مجسمهسازی این است كه نقاشی یا مجسمه در موزه یا گالری یا نمایشگاه است و اگر مورد پسند عدهای نباشد، میتواند از رفتن به نمایشگاه خودداری كند. ولی معماری این حالت را ندارد و اثری است كه چه آن كس كه آن را دوست دارد و چه آن كس كه آن را دوست ندارد مجبور است از كنار آن عبور كند و این اجبار غیرقابل اجتناب است، چراكه افراد در ترددات روزمره از كنار آن ساختمان عبور میكنند. اگر این ساختمان یك اثر ناهنجار و زشت باشد، همواره تاثیر نامطلوب خود را حفظ كرده و روی انسانها اثر میگذارد. در صورتی كه برعكس، اگر اثر زیبایی باشد، این اثر تاثیر مستقیم خود را در بازده كارها و فعالیت اشخاص نشان خواهد داد.
حتما تجربه كردهاید كه وقتی یك آهنگ یا موسیقی در درون شما اثر زیبایی بهجا میگذارد، باعث چه هیجانی میشود كه بازده آن را در كار و زندگیتان میبینید.
در صورتی كه یك موسیقی ناهنجار، بیتناسب، بدصدا و گوشخراش باعث افت بازدهی شده و حتی گاه مجبور میشوید آن كاری را هم كه انجام میدهید رها كنید. پس تاثیر معماری یا هر هنر دیگری روی انسانها خیلی جالب است. میگویند بعضی اوقات در بیمارستان، برخی بیماران را با موسیقی معالجه میكنند چراكه این نیاز انسان است. به اضافه، این نیاز فقط برای موسیقی نیست، یك شعر زیبا هم میتواند چنین تاثیری داشته باشد. با یك نقاشی و یك معماری نیز میتوان چنین تاثیری را خلق كرد.
شما وقتی به مسجدشاه یا مسجد شیخلطفالله اصفهان میروید آنقدر شكوفایی، تناسب، زیبایی و تلفیق رنگهای جالب را میبینید كه شما را آزاد كرده و روح شما را شاد میكند و یك حالت فرح و انبساط به شما دست میدهد. در صورتی كه اگر بهجایی بروید و یك معماری زشت و ناهنجاری را ببینید، اثر منفی روی شما میگذارد. پس این یك نیاز طبیعی است. انسانی كه برای خود یك اثر معماری به وجود میآورد، نیاز دارد به اینكه آن اثر زیبا بوده و علاوه بر آن، عملكردش نیز درست باشد.
معمار كیست؟ آیا به هركسی كه نقشه میكشد یا ساختمان میسازد میتوان معمار اطلاق كرد؟
هركس كه به هر صورتی فضایی را اشغال كند و بنایی را بسازد (چه با نقشه و چه بدون نقشه) یك سازنده است ولی سازنده با معمار فرق دارد. معمار كسی است كه با رعایت ضوابط علمی و هنری، بنایی را به وجود میآورد. علیالظاهر این نقشهكش یك معمار است ولی فرق است بین او و معمارهایی چون «لو كوربوزیه» و «رایت.» آنها پس از آموزش، مطالعه و مشاهده بسیار، كسب معلومات و ضمن سالهای سال تجربه، خواستهاند كاری را به وجود بیاورند كه جامع و كامل و در جهت كمال معماری باشد. هر دو گروه، فضا را اشغال میكنند ولی فرق بسیاری بین آنهاست. هركس میتواند بگوید چون فضا را اشغال كردهام، معمار هستم ولی از نظر دید اصیل، هنرمندانه و صلاحیتدار، فرق است بین یك معمار و آنكس كه فقط نقشه میكشد یا فقط میسازد.
در فرهنگ لغات معاصر ایران از هر دو واژه «معمار» و «معمارور» استفاده میشود. آیا ترجمه معمار همان معمار است یا ترجمه و تعریف دیگری برای آن میشناسید؟
واژه «معمار» پاسخگوی لغت معمار نیست چراكه در فرهنگ ما معمار همان معمار باشی و سازندههایی هستند كه ساختمان میساختند و ساختمانساز بوده و صرفا عمل میكردند و كمتر هم تتبعی در طراحی و نقشه داشتند. اخیرا در لسآنجلس عدهای واژه «معراض» را معادل واژه معمار قرار دادهاند. من در لغت نمیخواهم وارد جزییات بشوم ولی واژه «معمار» جوابگوی معمار به لحاظ لغوی نیست. در حال حاضر واژه معمار همچون «دكتر» یك لغت بینالمللی شده و ما نیز بهتر است از همین لغت استفاده كنیم. در این مورد نیز نباید زیاد مته به خشخاش گذاشت چون مساله بااهمیتی نیست.
رابطه بین معماری و مردم چیست؟ آیا معماری باید پاسخگوی خواستها، عواطف، نیازها و ضروریات زندگی مردم باشد یا اینكه باید یك گام جلوتر از آن رفته و خواستها، عواطف، نیازها و ضروریات زندگی مردم تابع تحولات و رشد آن باشد؟
این یك سوال خیلی ظریف و باریكی است. ما میخواهیم از خواستهای مردم صحبت كنیم. آیا این مردم به عامه و عموم مردم اطلاق میشود؟ اگر اینطور باشد، واقعیت این است كه همه در سطح فرهنگی یكسانی نیستند.
سطوح فرهنگی بالا وجود دارد و با كمال تاسف، قشر كمسواد و كم فرهنگ هم خیلی زیادتر است. اگر بگوییم كه رسالت و وظیفه معمار برآوردن خواستهای مردم است چه بسا گرفتار نابسامانیهای عجیب و غریب بشویم. برای اینكه این مردم گاهی اوقات خواستههایی دارند كه از دید ذیصلاح و صلاح اندیش یك معمار خالی از نقص نیست. برای كمك به توضیح این مطلب دو مثال از تجربه شخصیام عرض میكنم:
حدود 30 سال پیش در تهران یك آقایی روزی به دفتر من آمد و میخواست ساختمانی بسازد. من را سر زمین برد و دیدم در محلی كه میخواهد این ساختمان بنا شود، تعدادی درخت كهن وجود دارد. برای ساختن این بنا طبق نظر ایشان، باید آن درختها بریده میشد. میدانید كه درخت برای كشور ما چه ارزش بالایی دارد. من آن روز قبول نكردم و گفتم اگر قرار باشد كه من این درختها را ببرم تا ساختمان مورد نظر شما ساخته شود، من معذورم، مگر اینكه مختار باشم این درختها را یكجوری نجات بدهم. متاسفانه ایشان باب طبعش نبود و من هم قبول نكردم. اینجا زمان اجرای رسالت خاص معمار بود. یك معمار واقعبین و دلسوز كه روی اسلوب صحیح فكر كند و منطقی بیندیشد، نمیتواند برای به دست آوردن یك كار از وظیفه و رسالتش عدول كند. در صورتی كه یك نفر دیگر شاید برایش مهم نباشد كه دو تا درخت را بیندازد.
باید 60 – 50 سال وقت صرف كرد تا یك درخت اینطوری بشود در صورتی كه این آقا با یك حركت، زحمت تمام این 50 سال را زیر پا میگذارد و از بین میبرد. این یك مساله خیلی مهمی است كه معمار نه تنها جوابگوی خواستهای مردم باشد بلكه یك قدم جلوتر بوده و راهنما نیز باشد. معمار مثل یك خیاط، ولی برای یك جامعه است. وقتی كه كسی میآید و میخواهد برایش ساختمان بسازید، شما حكم همان خیاط را دارید؛ باید به وضع بدنی این آدم و تناسب بدن او پارچه را بریده و بدوزید، طوری كه به قامت او بیاید. ولی در عین حال نظریات مثبت خود را كه در بهبود این لباس، كارا خواهد بود عنوان كنید. اگر نكنید، مثل این است كه به رسالت خود عمل نكردهاید.
نمونه دیگر: آقایی میخواست در ساری ساختمان خیلی بزرگی درست كند منتها در یك باغی كه پوشیده از درختهای كهنسال مركبات بود. باز من حیفام آمد كه این مركبات بریده شود بنابراین پیشنهاد كردم كه اجازه بدهد ساختمان را طوری بسازیم كه این قسمت از درختان وسط حیاطچههایی كه در طرح پیشبینی خواهد شد، قرار بگیرد. خوشبختانه آن یكی برخلاف قبلی قبول كرد. بنده آمدم از روز اول یك نقشهبرداری كامل از موقعیت این درختها كردم و بعد اینها را بردم در دفتر و براساس نقشهبرداری، طرح ساختمانی كه باید بنا بشود را روی آن كشیدم به ترتیبی كه كمترین درخت از بین برود و آن یكی دو سه تایی هم كه بالاجبار مانع طرح صحیح بنا میشد را با یك دقت خاصی از آنجا خارج كردیم و بردیم جای دیگری مجددا كاشتیم كه همگی گرفت.
اگر قرار باشد كه یك معمار در آن حد دلسوز نباشد كارش لنگی دارد. معمار هم باید تابع باشد و هم متغیر. یعنی باید احتیاجات فیزیكی و عملكردی اشخاص را تامین كند ولی نظریات اصلاحی خود را نیز دخالت دهد. باید معماری را در یك كانالی بیندازد كه در پیشرفت جامعه نقش داشته باشد.
از زمانی كه بشر از حالت غارنشینی خارج شد و برای خود كلبهای ساخت، نیاز به ساختن و ساختمان هیچگاه متوقف نشده است و در طول هزاران سال تاكنون، پا به پای رشد جوامع و رشد علوم و فنون، معماری نیز متحول شده است. سمت و سوی معماری با مدرنیزه شدن اسلوب و شیوههای ساختمانسازی و معماری چیست؟
مدرنیزه شدن ارتباط پیدا میكند با شیوههای زندگانی و برداشتی كه افراد از گروهها و ساختمانها دارند. فرض كنید امروز برای ساختن یك خانه شخصی، انسانها در یك محوطه خیلی كوچكتری از نظر سطح زیر بنا احتیاجات خود را برآورده میكنند. حتی گوشه آشپزخانه به ترتیبی است كه میتواند در یك گوشه اتاق باشد. آشپزخانه به آن صورتی كه ببرند در یك گوشه حیاط با اجاق و هیزم و آن دردسرها و ریخت و پاشها دیگر وجود ندارد. همه چیز با یك تكنولوژی خیلی پیشرفته در سهلترین و آسانترین وضعی میتواند عملكرد خودش را داشته باشد. پس مدرن شدن عبارت است از در اختیار داشتن وسیله و تكنیكی كه به ما این اجازه را میدهد كه شكل ساختمان را عوض كنیم، یا اینكه به ما اجازه میدهد كه از نظر اجرای یك سطح بنا، جور دیگری فكر و عمل كنیم.
معماری به منظور انسان، برای انسان و به دست انسان ساخته میشود. انسان هم احتیاجات مادی دارد و هم معنوی؛ هم احتیاجات فیزیكی دارد و هم متافیزیكی. این احتیاجات باید روی معماریاش منعكس شود. انسان به مناسبت پیشرفتی كه هر ساعت، هر روز، هر ماه و هر سال میكند وسیله ساختمانسازیاش نیز تغییر میكند. این تغییرات و تكامل را نمیشود نادیده گرفت. وسایلی كه پیشرفت علم در اختیارش میگذارد را باید به نحوی استفاده كند كه در كمترین و بهترین وجه به معماری عمل بكند.
حالا برای پاسخ به این سوال كه سمت و سوی معماری چیست باید گفت كه معماری برای رفاه انسان است و آن چیزی كه این هدف را محقق میكند، تكنیك و صنعت است كه آن هم پا به پای تغییر و پیشرفت انسانها در حال پیشرفت و تحول است.
یك عامل دیگری هم در معماری دخالت دارد و آن هم شرایط جغرافیایی و اقلیمی است. تنها این است كه در تمام دنیا و در تمام زمانها غیرقابل تغییر است، همان چیزی كه هزارسال پیش بوده، هنوز هم هست. پس معماری در سایه پیشرفت علم و تكنیك متحول خواهد شد بنابراین این معمار است كه باید با فراگیری این تحولات و پیشرفتها، مناسبترین راهحلها و پاسخها را برای رفاه انسان پیدا كند.
فكر میكنید با رشد علوم و بهخصوص علم كامپیوتر، بشر در آینده نیز به چیزی به نام معمار نیاز خواهد داشت؟
آنچه كه تاریخ كهن و معاصر به ما نشان میدهد این است كه انسان در تمام ادوار زندگی خود به چیزی بهنام معماری نیاز داشته است. حال اگر یك تكنولوژی خیلی پیشرفتهای در اختیار بشر قرار گرفت دلیل نمیشود كه دیگر احتیاجی به معماری و معمار نداشته باشیم. كامپیوتر به خودی خود خالق علم و هنر نیست بلكه براساس دادههایی كه بشر سازنده كامپیوتر در اختیارش میگذارد عمل میكند. همان بشری كه این دادهها را در ارتباط با معماری در اختیار كامپیوتر گذاشته، همان معمار است.
چون بدون برخورداری از علم و دانش معماری و تكنیك ساختمانسازی نمیتوان اطلاعات مبنایی را به كامپیوتر داد. تفاوت در این است كه با استفاده از دادههای از پیش تعیین تامینشده در حافظه كامپیوتر، معمار میتواند سریعتر و دقیقتر و با كیفیت بهتر به اهداف خود برسد. یعنی اینكه در هر صورت كامپیوتر یك تكنیكی است در خدمت معماری و نه معماری در خدمت كامپیوتر.
آگوست پره، معمار بزرگ فرانسوی میگفت: آنچه كه فضا را اشغال میكند (خواه یك ماشین باشد، یا یك چنگال، یا یك صندلی یا یك ساختمان) در حیطه عمل و اقتدار یك معمار است. پس كامپیوتر نیز كه امكاناتی برای سهولت در انجام كارها در اختیارمان میگذارد نیز در حیطه خلاقیت و اقتدار معمار است.
حال سوالی كه مطرح میشود این است كه آیا در آتیه ممكن است كه كامپیوتر همه وظایف یك معمار را انجام دهد، اعم از اینكه معلومات را بگیرد و تجزیه و تحلیل كرده و طرح و پلان و راهحل را خودش ارایه دهد؟ و دیگر فردی یا فكری یا دستی بهعنوان معمار در آن دخالت نداشته باشد؟
من فكر میكنم این امر با توجه به رشد تكنولوژی و علوم امكانپذیر است نهتنها در رابطه با معماری بلكه در رابطه با سایر حرفهها هم به همین صورت است. آیا در آن حالت تمام مشخصاتی كه یك اثر معماری صددرصد ماشینی خلق میكند با آنچه دستها و مغز یك انسان خلق میكند، یكسان خواهد بود؟ مطمئنا اینطور نیست. ولی بحث اصلی این است كه كامپیوتر خودش خالق خودش نیست و خلقالساعه نیز به وجود نیامده است كه آن را دادههای مبنا میگویند. این دادهها از ذهن یك انسان كه حكم معمار را دارد خارج شده است، پس باز روح انسان در آن وجود دارد. مصرفكننده كامپیوتر اگر خودش نیز معمار نباشد بالاخره از مجموعه معلومات و دادههای یك معمار دیگر در كامپیوتر است كه موفق به دریافت طرح و راهحل میشود ولاغیر.
بهطور كلی تحولات و تغییرات سیاسی و اجتماعی چه تاثیری میتواند روی هنر معماری داشته باشد؟
هر تحول و هر انقلاب و هر حركتی، چه سیاسی، چه اجتماعی، چه اقتصادی بیشك در امر معماری تاثیرگذار است. به لحاظ اقتصادی باید گفت اقتصادیات مهمترین نقش را در معماری بازی میكنند. باید بودجه كار ساختمانی مهیا باشد تا بتوان آن را اجرا كرد وگرنه بدون تامین كافی مالی، كار معماری لنگ خواهد شد. در فرانسه یك اصطلاح عامیانه وجود دارد كه میگویند: «وقتی ساختمانسازی از دست برود، همه چیز از دست میرود.» یعنی شاخص پویایی اقتصاد كشورها در میزان ساختمانسازی است كه در آن مملكت جریان دارد.
سیاست: البته با این دید و این امید كه سیاست كشورها در جهت رفاه جامعه قدم بردارد، بیشك روی مقوله معماری تاثیرگذار است. سیاست دولتها با اقتصاد ارتباط پیدا میكند. با چه سیاستی چه مسیر اقتصادیای در یك جامعه پیش گرفته شود كه ساختمانسازی رونق پیدا كند. پس هر نوع تحول سیاسی، اجتماعی و اقتصادی یك خطمشی خاصی را به معماری دیكته میكند. فرض كنید یك وقت جامعه یك جامعه كارگری است و دولت متعهد است كه برای گروهها و طبقات وسیع كارگران و زحمتكشان ساختمانسازی كند، مثل شوروی سابق. در این حالت نوع ساختمانسازی و معماری شكل خاصی بهخودش میگیرد.
یك موقع سیاستی هست بر مبنای سیستم سرمایهداری كه در نتیجه یك سبك معماری دیگری را ایجاب میكند كه به كلی با آن قبلی فرق دارد، مثل آمریكا و اروپا. یك موقع یك سیاستی براساس دید و سلیقه یك دیكتاتوری خاصی عمل میكند كه آن نیز شكل بهخصوصی بهخودش میگیرد؛ نمونه بسیار گویای آن در زمان هیتلر و موسولینی در آلمان و ایتالیا بود كه بر پایه ایدئولوژی فاشیسم با زور میخواستند یك سبك خاصی از معماری را كه اصطلاحا به معماری فاشسیم معروف شد را تجویز كنند كه البته به دلیل اینكه این سبك معماری خودجوش نبوده و از بطن جامعه برنخاسته بود، بنابراین پایدار نبود و با سقوط فاشیسم از بین رفت. آنها میخواستند معمار طوری طراحی و اجرا كند كه مكتب نازیسم و فاشیسم را منعكس كند. پس میبینیم كه معماری با تمام مسایل و تحولات یك جامعه ارتباط پیدا میكند و به عبارت دیگر، زبان گویای حالات روحی و فكری یك جامعه است.
آیا هنر معماری میتواند بهطور مجزا از تحولات اقتصادی و اجتماعی مورد ارزیابی قرار گیرد یا اینكه یك رابطه تنگاتنگ با آن دارد؟
نه هنر معماری و نه هیچ نوع هنری نمیتواند جدای از جامعه باشد. این جامعه است كه هنر خود را به وجود میآورد و این جامعه است كه معمار خود را به وجود میآورد. منتها هنرمند و معمار كنترلكننده و جهتدهنده است و هنر را در كانالی كه در انطباق با علم و دانش خاص آن هنر باشد، جهت میدهد. به هرحال اینها مربوط به جامعه است و ارتباط تنگاتنگ با جامعه دارد. برای همین معماری بر پنج شناخت استوار است: زیباشناسی، جامعهشناسی، علمشناسی، رفتارشناسی و تكنیكشناسی.
معماری نمیتواند از خلقیات، سنن، آداب و رسوم و فضا و جو مردم جدا باشد. اما از طرف دیگر، خود معماری یك هنر انتزاعی است برای اینكه معماری یك پدیده فیگوراتیو (تجسمی) نیست بلكه یك هنری است كه با اجزایی و عواملی ساخته میشود كه این عوامل هیچكدام عوامل فیگوراتیو نیستند، مگر اینكه برگردیم به معماری خیلی قدیم. فرض كنید معماری یونان قدیم: آنجا میبینیم كه به جای ستون، انسانهایی را گذاشتهاند كه بار را روی سرشان حمل میكنند. اینجا حالت فیگوراتیو را بههم میزند.
ولی این یك استثنای خاص معماری قدیم یونان است. یك نمونه دیگر را در پاریس میبینیم كه زیر بالكنهایی آدمهایی هستند كه با فشار این بالكن را روی سرشان نگه داشتهاند. البته در اصل خود این آدمها تكیهگاههایی هستند كه از طریق معماری یك وزنی را حمل میكنند. ولی هنرمند این تكیهگاه را به صورت انسان درآورده و به آن حالت فیگوراتیو داده است. اما معماری اساسا اینطوری نیست كه به صورت چهرهنگاری باشد و برعكس بیشتر اجزا و عوامل معماری حالت سمبلیك (نمادین) دارند به طور مثال در كلیسای نوتردام پاریس یا كلیسای شهر آمیان (واقع در شمال فرانسه) میبینیم كه یك حالت سركشیدن به آسمان دارند.
معماری با این حالت سمبلیك و رو به آسمان، این سمبل (نماد) را بیان میكند كه روح و درون انسانهایی كه در آن كلیسا مراسم مذهبی انجام میدهند، به طرف آسمان است. این یك موضوع صددرصد سمبلیك است.
پس هنر معماری از مردم منتزع و جدا نیست ولی خودش یك هنر انتزاعی است و چیزهایی را بهطور خاص پاسخ میدهد كه جوابگوی افكار غیرفیگوراتیو و غیرجسمانی انسانهاست و جنبه فكری و متافیزیكی دارد، همانند بناهای یادبود، آرامگاهها و اماكن مذهبی.
رابطه هنر معماری با خصوصیات جغرافیایی، آب و هوا و شرایط اقلیمی هر منطقهای چیست و آیا اساسا رابطهای وجود دارد؟
پاسخ این سوال به هویت ملی ملتها برمیگردد. ملتها از نظر جغرافیایی برای خودشان یك مشخصاتی دارند، خواه مشخصات مكانی و خواه مشخصات سنتی و فرهنگی. شرایط اقلیمی و جغرافیایی یك اصل و عامل مهم در شكلگیری ساختمان و معماری است. هركسی در هر جایی بخواهد ساختمانی بنا كند، طبعا و بدون شك باید توجه كند به اینكه در آنجا شرایط جغرافیایی، سرما و گرما، زاویه تابش آفتاب، میزان بارندگی، یخبندان و غیره چگونه است.
اضافه بر شرایط جغرافیایی، شرایط جامعه و جامعهشناسی هر منطقه هم هست. هر جامعهای در هر منطقهای برای خود خلقیات، سنن، آداب و رسوم و فرهنگ خاص خود را دارد كه مربوط به گذشتههای تاریخی و طرز زندگی حال او میشود كه باز همه اینها بیارتباط با آب و هوایی كه در آن زندگی میكند، نیست. نحوه لباس پوشیدن ساكنان قطب شمال با نواحی استوایی فرق دارد. همینطور در ایران براساس تفاوتهای اقلیمی نحوه لباس پوشیدن و زندگی در نواحی سردسیر و كوهستانی با نواحی كویری و گرمسیر تفاوت آشكار دارد.
در ایران به دلیل فلات مرتفعی كه داریم و مقدار زیادی آفتاب در سال و در نتیجه، گرمای شدید تابستان و سرمای شدید زمستان باعث شده كه ساختمانها رو به جنوب ساخته شوند كه اصطلاحا به آن رو به قبله میگویند و این تبدیل به یك سنت فرهنگی شده است. بنابراین همانطوری كه فرهنگ ملتها انعكاس خود را در معماری داشته و دارد، شرایط اقلیمی و جغرافیایی نیز تاثیر مستقیم روی معماری دارد.
یك معمار تا چه حد باید از تكنیكهای خاص ساختمانسازی و محاسبه و طراحی اسكلت و به اصطلاح فرنگی «استراكچر» (2) اطلاع داشته باشد؟ آیا این امور را باید برای مهندس ساختمان گذاشت یا معمار نیز باید در این موارد مهارت و تبحر داشته باشد؟
یك معمار حكم یك رهبر اركستر را دارد. كسی كه طراح یك ساختمان است مثل یك سازنده آهنگ و یك رهبر اركستر باید اطلاعاتی راجع به همه سازها داشته باشد و بنابراین باید به همه عواملی كه مربوط به ساختمان و همه ابزار و وسایل بیان آن از جمله استراكچر، نه در حد تخصصی، بلكه آشنایی كافی داشته باشد. به هر حال یك معمار وقتی كه طرح یك ساختمان را میدهد باید بداند كه طرز اجرای آن چهجور باشد و بعد برای محاسبه رجوع میشود به مهندس محاسب كه او بهطور دقیق و باز براساس نظر معمار محاسبه كند. همینطور در زمینههای سیستمهای الكتریكی و مكانیكی، دكوراسیون، نماسازی، سیستمهای گرم و سردكننده و غیره باید آشنایی مكفی داشته باشد تا بتواند بهترین شیوهها و سیستمها را در مناسبترین مكان آن بنا انتخاب و طراحی كند.
بهرغم اینكه معماری خود یك هنر است آیا ضروری است كه یك معمار از زمینههای دیگر هنری و حداقل در یك زمینه دیگر هنر تبحر داشته باشد؟
شكی نیست كه معمارهایی بوده و هستند كه در یك یا چند زمینه هنری كار كرده یا تبحر داشتهاند. در گذشته میتوان میكلانژ را مثال آورد كه هم معمار بود، هم نقاش، هم مجسمهساز و هم شاعر. در دوران معاصر افرادی همچون رایت و لوكوربوزیه هم معمار بودند و هم نقاش. ولی این را نباید به صورت یك حكم یا یك ضرورت درآورد كه حتما یك معمار در زمینههای دیگر هنری تبحر كسب كند. به هر حال ریشه هنر یكی است و آن عشق است.
فردی كه جوهر هنری داشته باشد فرق نمیكند كه معمار باشد یا نقاش یا عكاس هنری یا خطاط. فرد هنرمند بهدنبال خلق اثر و خلق هنر است، بهدنبال تلطیف احساسات و عواطف مردم جامعه است، بهدنبال انتقال درك و احساس درونیاش به دیگران است و این خواست را به هر صورت عملی خواهد كرد. ولی شك نیست كه تبحر یك معمار بهخصوص در زمینه نقاشی تواناییهای هنری او را بیش از پیش افزایش خواهد داد.
از اواسط قرن حاضر با رشد شهرگرایی و افزایش بیسابقه مشكل مسكن، ساختمانسازی به صورت پیشساخته یا تولید انبوه رواج زیادی گرفته و اغلب این بناها خالی از روح هنری هستند. در ساختن این بناها نیز معمارها كمتر دخالت دارند و بیشتر جنبه تجاری و سودآوری آنها مدنظر تولیدهكننده است. چگونه میتوان مساله روح و حال و هوای هنری را در آنها رعایت كرد بدون اینكه از مرز حداقل هزینه خارج نشد؟
این دیگر مربوط به جبر زمان است. ما به رایالعین میبینیم كه جمعیت دنیا روز به روز در حال افزایش است. تراكم جمعیت بهخصوص در نواحی شهری رو به تزاید است. نمونه گویای آن میهن ماست كه در فاصله 15 سال پس از انقلاب جمعیت آن دو برابر شد.
روشن است برای حل مسكن این جمعیت انبوه، راهحل تولید انبوه مورد توجه دولتها و شركتهای خصوصی ساختمانی قرار بگیرد. ما در زمانی زندگی میكنیم كه همه چیز جنبه تكنیكی به خودش گرفته است. بدنهها و قطعات ساختمان در كارخانهها ساخته شده و به فاصله كوتاهی سوار میشوند. اجزا و عوامل ساختمانی حالت استاندارد به خودش گرفته است. حتی گچبری و آینهكاری استاندارد و قالبی ساخته شده كه فقط باید روی دیوار و سقف نصب كرد. متاسفانه این بناهای پیشساخته آن روحی را كه از قدیم بود، ندارند به دلیل اینكه ماشین در آن دخالت میكند. البته دست انسان نیز دخالت دارد ولی ماشین نقش اصلی را بازی میكند.
پدیده ماشینیسم در اكثر ابعاد زندگی بشر شهرنشین وارد شده است. اینكه انسانها ماشینی زندگی كنند، ماشینی راه بروند، ماشینی خرید كنند، ماشینی بخورند، ماشینی بخوابند، ماشینی كار كنند. این سبك انسان را از حالت انسانیتش دور میكند. آن ساختمانسازی ماشینی و پیشساخته یا زندگی در كاروانهای فلزی نیز به دور از روح و احساس انسانی است.
درست است كه ماشین زاییده خود انسان و فكر انسان است ولی یك مطلب مهمتری نیز هست و آن اینكه معماری تنها ساختمان و در و دیوار و سقف نیست كه نه روح داشته باشد، نه زیبایی و نه احساس. اینجاست كه باز نقش معمار مطرح میشود. نمیشود جلو روند تولید انبوه را گرفت و اساسا این فرضیه با مقتضیات زمان و الزامات زندگی شهری و شهرنشینی جور درنمیآید ولی حال كه مسكن به این شیوه ساخته میشود و خرج خاص خود را نیز برمیدارد، چه بهتر كه ایدهآل باشد.
ایدهآل نه لزوما از نظر مساحت و حجم، بلكه در رعایت شوون و جنبههای انسانی در آنها و این امر امكانپذیر نیست مگر اینكه معمار مسوول و دلسوز وارد كار شده و دستگاههای اجرایی این زمینه و راهگشایی را ایجاد كنند كه معمار در طراحی این قطعات پیشساخته دخالت كند تا آن حالت بیروح و صددرصد ماشینی خارج شود. باز مسوولیت بیشتر به صاحبان سرمایه و برنامهریزان و ادارات مسوول حكومتی برمیگردد كه مقرراتی را در این رابطه اعمال و صنایع پیشساخته را ملزم به رعایت یكسری اصول و قواعد معماری كنند.
مهندس سیحون نیاز به معرفی چندانی ندارد. فعالیت هنری و معماری ایشان در طول نیم قرن زبانزد همه عاشقان فرهنگ و هنر ایران زمین است، از طراحی آرامگاههای خیام، ابوعلی سینا، كمالالملك، نادرشاه افشار، كلنل محمدتقیخان پسیان و دهها اثر معماری جاودانه دیگر همچون موزه توس و ساختمان بانك سپه در میدان توپخانه تا صدها نقاشی و سیاه قلم و چند سال تدریس در دانشكده هنرهای زیبای دانشگاه تهران تنها بیان گوشهای از فعالیت خستگیناپذیر مهندس سیحون است. متن پیشرو، بخشی از گفت و گوی نسبتا بلند با مهندس سیحون است که به جهت کمبود فضا، بخش دیگر آن در آینده به مخاطبان ارایه خواهد شد.
با توجه به سابقه بیش از 60 سال فعالیت در زمینه معماری، معماری از نظر شما آیا در تعریفی خاص میگنجد؟
برای واژه معماری یك تعریف علمی وجود دارد و یك برداشت عامیانه. در یك دیدگاه عامیانه، معماری را به ساختمانسازی اطلاق میكنیم؛ كمااینكه كسانی را كه دستاندركار ساختمانسازی بودند را «معمار» یا «معمارباشی» خطاب میكردند.
این معماران علیالعموم تتبع طراحی معماری نداشتند و اگر هم داشتند در یك سطح عامیانه بود. ولی تعریف علمی معماری «معمارور» (1) است و لذا معمار كسی است كه تحصیلات معماری را بهعنوان یك علم و برطبق استانداردهای علمی شناخته شده بینالمللی فرا گرفته و با مطالعه و مشاهده كارها و آثار مختلف تاریخی و معاصر معماری، موفق به كسب دانش علمی و هنری ساختمانسازی شده است. این است كه بین این دو برداشت از معماری تفاوت زیادی وجود دارد.
ولی به هر حال چه این معماری، كه این نوع معمارباشیها بسازند و چه آن معماری كه معمارها بسازند، عبارت است از اشغال فضای خالی در طبیعت بهوسیله عوامل ساختمانی با فناوری خاص خود (كه این فناوری در زمانها و دوران مختلف فرق میكند) و به وجود آوردن یك فضای ساخته و پوشش شده به منظور رفع نیاز انسانهایی كه میخواهند از آن (یا به صورت مسكن یا محل كار یا تفریح) استفاده كنند.
معماری دو رسالت و هدف دارد: یكی برآوردن نیازهای فیزیكی و طبیعی انسانهایی كه میخواهند از این بنا و ساختمان و این فضای اشغال شده استفاده كنند، دیگری برآوردن نیازهای معنوی انسانها، اعم از زیبایی، هنر، نوازش احساس و دید و حتی نوازش گوش آنها.
با توجه به آنچه اشاره كردید، هنر چیست و آن را چگونه تعریف میكنید؟
تعریف هنر بسیار مشكل است. در طول اعصار و از قدیمالایام، بزرگان، فلاسفه، هنرمندان و متخصصان تعاریف متفاوتی از هنر ارایه دادهاند كه گاه با همدیگر تفاوتهای فاحشی داشتهاند. برداشت من از هنر این است: هنر عبارت است از انتقال احساسات شخص هنرمند بهوسیله تكنیكهای مخصوص آن هنر به شنونده، بیننده یا خوانندهای كه آن اثر هنری را در مقابل خود دارد. لذا آن هنرمندی پیشروتر است كه بتواند به بهترین و راحتترین وجهی احساسات درونی یا برداشت خود را به دیگران منتقل كند. انتقال این احساس یا برداشت نیازمند وسیله است كه به آن تكنیك (فناوری) گفته میشود.
فناوری مخصوص هنر نقاشی، طراحی و رنگگذاری و تكنیك تركیب رنگ و امثالهم است. با جمع شدن این تكنیكهاست كه آن احساس روی تابلو نقاشی معنی پیدا میكند. شخص هنرمند باید به این فناوریها اشراف داشته باشد تا بتواند به اثر هنری در عین وحدت، تنوع بدهد. و این وحدت و تنوع را روی تابلو منعكس كند. در عالم موسیقی نیز مبنا همین است: موسیقیدان كسی است كه بتواند آهنگ درونی خود را با استفاده از ابزار و فناوری و آلات موسیقی به شنونده عرضه كند. این موسیقی در عین برخورداری از اصول و قواعد مشخص، بیانگر احساس درونی آهنگساز نیز است و نتیجهاش این میشود كه آن اثر هنری در دیگران ایجاد حالت و احساس خاصی را میكند.
از نظر شما چه تفاوتی بین هنر و معماری است و آیا اصلا تفاوتی بین آنها وجود دارد؟
بین هنر و معماری جدایی نیست. معماری خود یك هنر است، هنر انتقال فضا بهوسیله مصالح ساختمانی برای تامین نیازهای فیزیكی و معنوی انسانها. یعنی اگر قرار باشد یك معمار كار معماری را فقط و فقط برای پاسخگویی به نیاز فیزیكی انسانها انجام بدهد و بس، آن بنا یك چیز خشك و بیروح و بیاحساس خواهد شد كه بیانگر فقدان رسالت معماری است. لذا باید در معماری، فناوری ساختمانسازی با هنر تلفیق شود تا فضایی كه برای رفع نیازهای انسانها اشغال میشود با بهكارگیری مصالح، رنگ و جنبههای طبیعت و تركیبات و تناسبات زیبایی ساختمانی، با احساس لذت همراه شود.
در یك مثال عامیانه، شما یك وقت به یك خانهای میروید و میگویید این خانه چقدر دلباز است و این خانه آدم را میگیرد و انسان از آن لذت میبرد. برعكس، به یك خانهای میروید و میگویید چقدر خفه است، چقدر ناراحت و دلگیر است. سوال این است كه آن ناراحتی و این دلبازی از كجا ناشی میشود. پس معماری نیز یك هنر است همچون سایر هنرها، منتها فرق آن با دیگر هنرها این است كه این هنر حامل یك عملكرد فیزیكی هم است.
چرا انسان به هنر معماری نیاز دارد؟ آیا اساسا چنین نیازی واقعی است یا كاذب؟
این را نباید منحصر به معماری كرد. یكسری عواطف و احساسات در درون انسان به ودیعه گذاشته شده و انسان مستمرا در حال مراجعه به آنهاست و از آنها توقعاتی دارد. دلش میخواهد چیزی را كه در اختیار دارد پاسخ احساس خوب او را بدهد. اینكه ظرفی كه خریدهایم چقدر قشنگ و خوشتركیب و خوشتراش باشد؛ یا یك مجسمه چقدر تناسب قشنگی داشته باشد؛ نشان میدهد كه انسان واقعا به خواستههای درونیاش از نظر عواطف تجسمی و ظاهری احتیاج دارد. اگر چنین چیزی نباشد، یك جایی لنگ میخورد.
در معماری هم این نیاز وجود دارد. هر فرد در هر موقعیتی، چه در زمان استفاده از مسكن یا محل كار، یا محل ورزش یا محل نمایش باید به محوطهای برود كه آن احتیاجات را برآورده كند. در معماری نباید نیاز شخص را از بابت هنر فراموش كرد. فرق بزرگ معماری با نقاشی و مجسمهسازی این است كه نقاشی یا مجسمه در موزه یا گالری یا نمایشگاه است و اگر مورد پسند عدهای نباشد، میتواند از رفتن به نمایشگاه خودداری كند. ولی معماری این حالت را ندارد و اثری است كه چه آن كس كه آن را دوست دارد و چه آن كس كه آن را دوست ندارد مجبور است از كنار آن عبور كند و این اجبار غیرقابل اجتناب است، چراكه افراد در ترددات روزمره از كنار آن ساختمان عبور میكنند. اگر این ساختمان یك اثر ناهنجار و زشت باشد، همواره تاثیر نامطلوب خود را حفظ كرده و روی انسانها اثر میگذارد. در صورتی كه برعكس، اگر اثر زیبایی باشد، این اثر تاثیر مستقیم خود را در بازده كارها و فعالیت اشخاص نشان خواهد داد.
حتما تجربه كردهاید كه وقتی یك آهنگ یا موسیقی در درون شما اثر زیبایی بهجا میگذارد، باعث چه هیجانی میشود كه بازده آن را در كار و زندگیتان میبینید.
در صورتی كه یك موسیقی ناهنجار، بیتناسب، بدصدا و گوشخراش باعث افت بازدهی شده و حتی گاه مجبور میشوید آن كاری را هم كه انجام میدهید رها كنید. پس تاثیر معماری یا هر هنر دیگری روی انسانها خیلی جالب است. میگویند بعضی اوقات در بیمارستان، برخی بیماران را با موسیقی معالجه میكنند چراكه این نیاز انسان است. به اضافه، این نیاز فقط برای موسیقی نیست، یك شعر زیبا هم میتواند چنین تاثیری داشته باشد. با یك نقاشی و یك معماری نیز میتوان چنین تاثیری را خلق كرد.
شما وقتی به مسجدشاه یا مسجد شیخلطفالله اصفهان میروید آنقدر شكوفایی، تناسب، زیبایی و تلفیق رنگهای جالب را میبینید كه شما را آزاد كرده و روح شما را شاد میكند و یك حالت فرح و انبساط به شما دست میدهد. در صورتی كه اگر بهجایی بروید و یك معماری زشت و ناهنجاری را ببینید، اثر منفی روی شما میگذارد. پس این یك نیاز طبیعی است. انسانی كه برای خود یك اثر معماری به وجود میآورد، نیاز دارد به اینكه آن اثر زیبا بوده و علاوه بر آن، عملكردش نیز درست باشد.
معمار كیست؟ آیا به هركسی كه نقشه میكشد یا ساختمان میسازد میتوان معمار اطلاق كرد؟
هركس كه به هر صورتی فضایی را اشغال كند و بنایی را بسازد (چه با نقشه و چه بدون نقشه) یك سازنده است ولی سازنده با معمار فرق دارد. معمار كسی است كه با رعایت ضوابط علمی و هنری، بنایی را به وجود میآورد. علیالظاهر این نقشهكش یك معمار است ولی فرق است بین او و معمارهایی چون «لو كوربوزیه» و «رایت.» آنها پس از آموزش، مطالعه و مشاهده بسیار، كسب معلومات و ضمن سالهای سال تجربه، خواستهاند كاری را به وجود بیاورند كه جامع و كامل و در جهت كمال معماری باشد. هر دو گروه، فضا را اشغال میكنند ولی فرق بسیاری بین آنهاست. هركس میتواند بگوید چون فضا را اشغال كردهام، معمار هستم ولی از نظر دید اصیل، هنرمندانه و صلاحیتدار، فرق است بین یك معمار و آنكس كه فقط نقشه میكشد یا فقط میسازد.
در فرهنگ لغات معاصر ایران از هر دو واژه «معمار» و «معمارور» استفاده میشود. آیا ترجمه معمار همان معمار است یا ترجمه و تعریف دیگری برای آن میشناسید؟
واژه «معمار» پاسخگوی لغت معمار نیست چراكه در فرهنگ ما معمار همان معمار باشی و سازندههایی هستند كه ساختمان میساختند و ساختمانساز بوده و صرفا عمل میكردند و كمتر هم تتبعی در طراحی و نقشه داشتند. اخیرا در لسآنجلس عدهای واژه «معراض» را معادل واژه معمار قرار دادهاند. من در لغت نمیخواهم وارد جزییات بشوم ولی واژه «معمار» جوابگوی معمار به لحاظ لغوی نیست. در حال حاضر واژه معمار همچون «دكتر» یك لغت بینالمللی شده و ما نیز بهتر است از همین لغت استفاده كنیم. در این مورد نیز نباید زیاد مته به خشخاش گذاشت چون مساله بااهمیتی نیست.
رابطه بین معماری و مردم چیست؟ آیا معماری باید پاسخگوی خواستها، عواطف، نیازها و ضروریات زندگی مردم باشد یا اینكه باید یك گام جلوتر از آن رفته و خواستها، عواطف، نیازها و ضروریات زندگی مردم تابع تحولات و رشد آن باشد؟
این یك سوال خیلی ظریف و باریكی است. ما میخواهیم از خواستهای مردم صحبت كنیم. آیا این مردم به عامه و عموم مردم اطلاق میشود؟ اگر اینطور باشد، واقعیت این است كه همه در سطح فرهنگی یكسانی نیستند.
سطوح فرهنگی بالا وجود دارد و با كمال تاسف، قشر كمسواد و كم فرهنگ هم خیلی زیادتر است. اگر بگوییم كه رسالت و وظیفه معمار برآوردن خواستهای مردم است چه بسا گرفتار نابسامانیهای عجیب و غریب بشویم. برای اینكه این مردم گاهی اوقات خواستههایی دارند كه از دید ذیصلاح و صلاح اندیش یك معمار خالی از نقص نیست. برای كمك به توضیح این مطلب دو مثال از تجربه شخصیام عرض میكنم:
حدود 30 سال پیش در تهران یك آقایی روزی به دفتر من آمد و میخواست ساختمانی بسازد. من را سر زمین برد و دیدم در محلی كه میخواهد این ساختمان بنا شود، تعدادی درخت كهن وجود دارد. برای ساختن این بنا طبق نظر ایشان، باید آن درختها بریده میشد. میدانید كه درخت برای كشور ما چه ارزش بالایی دارد. من آن روز قبول نكردم و گفتم اگر قرار باشد كه من این درختها را ببرم تا ساختمان مورد نظر شما ساخته شود، من معذورم، مگر اینكه مختار باشم این درختها را یكجوری نجات بدهم. متاسفانه ایشان باب طبعش نبود و من هم قبول نكردم. اینجا زمان اجرای رسالت خاص معمار بود. یك معمار واقعبین و دلسوز كه روی اسلوب صحیح فكر كند و منطقی بیندیشد، نمیتواند برای به دست آوردن یك كار از وظیفه و رسالتش عدول كند. در صورتی كه یك نفر دیگر شاید برایش مهم نباشد كه دو تا درخت را بیندازد.
باید 60 – 50 سال وقت صرف كرد تا یك درخت اینطوری بشود در صورتی كه این آقا با یك حركت، زحمت تمام این 50 سال را زیر پا میگذارد و از بین میبرد. این یك مساله خیلی مهمی است كه معمار نه تنها جوابگوی خواستهای مردم باشد بلكه یك قدم جلوتر بوده و راهنما نیز باشد. معمار مثل یك خیاط، ولی برای یك جامعه است. وقتی كه كسی میآید و میخواهد برایش ساختمان بسازید، شما حكم همان خیاط را دارید؛ باید به وضع بدنی این آدم و تناسب بدن او پارچه را بریده و بدوزید، طوری كه به قامت او بیاید. ولی در عین حال نظریات مثبت خود را كه در بهبود این لباس، كارا خواهد بود عنوان كنید. اگر نكنید، مثل این است كه به رسالت خود عمل نكردهاید.
نمونه دیگر: آقایی میخواست در ساری ساختمان خیلی بزرگی درست كند منتها در یك باغی كه پوشیده از درختهای كهنسال مركبات بود. باز من حیفام آمد كه این مركبات بریده شود بنابراین پیشنهاد كردم كه اجازه بدهد ساختمان را طوری بسازیم كه این قسمت از درختان وسط حیاطچههایی كه در طرح پیشبینی خواهد شد، قرار بگیرد. خوشبختانه آن یكی برخلاف قبلی قبول كرد. بنده آمدم از روز اول یك نقشهبرداری كامل از موقعیت این درختها كردم و بعد اینها را بردم در دفتر و براساس نقشهبرداری، طرح ساختمانی كه باید بنا بشود را روی آن كشیدم به ترتیبی كه كمترین درخت از بین برود و آن یكی دو سه تایی هم كه بالاجبار مانع طرح صحیح بنا میشد را با یك دقت خاصی از آنجا خارج كردیم و بردیم جای دیگری مجددا كاشتیم كه همگی گرفت.
اگر قرار باشد كه یك معمار در آن حد دلسوز نباشد كارش لنگی دارد. معمار هم باید تابع باشد و هم متغیر. یعنی باید احتیاجات فیزیكی و عملكردی اشخاص را تامین كند ولی نظریات اصلاحی خود را نیز دخالت دهد. باید معماری را در یك كانالی بیندازد كه در پیشرفت جامعه نقش داشته باشد.
از زمانی كه بشر از حالت غارنشینی خارج شد و برای خود كلبهای ساخت، نیاز به ساختن و ساختمان هیچگاه متوقف نشده است و در طول هزاران سال تاكنون، پا به پای رشد جوامع و رشد علوم و فنون، معماری نیز متحول شده است. سمت و سوی معماری با مدرنیزه شدن اسلوب و شیوههای ساختمانسازی و معماری چیست؟
مدرنیزه شدن ارتباط پیدا میكند با شیوههای زندگانی و برداشتی كه افراد از گروهها و ساختمانها دارند. فرض كنید امروز برای ساختن یك خانه شخصی، انسانها در یك محوطه خیلی كوچكتری از نظر سطح زیر بنا احتیاجات خود را برآورده میكنند. حتی گوشه آشپزخانه به ترتیبی است كه میتواند در یك گوشه اتاق باشد. آشپزخانه به آن صورتی كه ببرند در یك گوشه حیاط با اجاق و هیزم و آن دردسرها و ریخت و پاشها دیگر وجود ندارد. همه چیز با یك تكنولوژی خیلی پیشرفته در سهلترین و آسانترین وضعی میتواند عملكرد خودش را داشته باشد. پس مدرن شدن عبارت است از در اختیار داشتن وسیله و تكنیكی كه به ما این اجازه را میدهد كه شكل ساختمان را عوض كنیم، یا اینكه به ما اجازه میدهد كه از نظر اجرای یك سطح بنا، جور دیگری فكر و عمل كنیم.
معماری به منظور انسان، برای انسان و به دست انسان ساخته میشود. انسان هم احتیاجات مادی دارد و هم معنوی؛ هم احتیاجات فیزیكی دارد و هم متافیزیكی. این احتیاجات باید روی معماریاش منعكس شود. انسان به مناسبت پیشرفتی كه هر ساعت، هر روز، هر ماه و هر سال میكند وسیله ساختمانسازیاش نیز تغییر میكند. این تغییرات و تكامل را نمیشود نادیده گرفت. وسایلی كه پیشرفت علم در اختیارش میگذارد را باید به نحوی استفاده كند كه در كمترین و بهترین وجه به معماری عمل بكند.
حالا برای پاسخ به این سوال كه سمت و سوی معماری چیست باید گفت كه معماری برای رفاه انسان است و آن چیزی كه این هدف را محقق میكند، تكنیك و صنعت است كه آن هم پا به پای تغییر و پیشرفت انسانها در حال پیشرفت و تحول است.
یك عامل دیگری هم در معماری دخالت دارد و آن هم شرایط جغرافیایی و اقلیمی است. تنها این است كه در تمام دنیا و در تمام زمانها غیرقابل تغییر است، همان چیزی كه هزارسال پیش بوده، هنوز هم هست. پس معماری در سایه پیشرفت علم و تكنیك متحول خواهد شد بنابراین این معمار است كه باید با فراگیری این تحولات و پیشرفتها، مناسبترین راهحلها و پاسخها را برای رفاه انسان پیدا كند.
فكر میكنید با رشد علوم و بهخصوص علم كامپیوتر، بشر در آینده نیز به چیزی به نام معمار نیاز خواهد داشت؟
آنچه كه تاریخ كهن و معاصر به ما نشان میدهد این است كه انسان در تمام ادوار زندگی خود به چیزی بهنام معماری نیاز داشته است. حال اگر یك تكنولوژی خیلی پیشرفتهای در اختیار بشر قرار گرفت دلیل نمیشود كه دیگر احتیاجی به معماری و معمار نداشته باشیم. كامپیوتر به خودی خود خالق علم و هنر نیست بلكه براساس دادههایی كه بشر سازنده كامپیوتر در اختیارش میگذارد عمل میكند. همان بشری كه این دادهها را در ارتباط با معماری در اختیار كامپیوتر گذاشته، همان معمار است.
چون بدون برخورداری از علم و دانش معماری و تكنیك ساختمانسازی نمیتوان اطلاعات مبنایی را به كامپیوتر داد. تفاوت در این است كه با استفاده از دادههای از پیش تعیین تامینشده در حافظه كامپیوتر، معمار میتواند سریعتر و دقیقتر و با كیفیت بهتر به اهداف خود برسد. یعنی اینكه در هر صورت كامپیوتر یك تكنیكی است در خدمت معماری و نه معماری در خدمت كامپیوتر.
آگوست پره، معمار بزرگ فرانسوی میگفت: آنچه كه فضا را اشغال میكند (خواه یك ماشین باشد، یا یك چنگال، یا یك صندلی یا یك ساختمان) در حیطه عمل و اقتدار یك معمار است. پس كامپیوتر نیز كه امكاناتی برای سهولت در انجام كارها در اختیارمان میگذارد نیز در حیطه خلاقیت و اقتدار معمار است.
حال سوالی كه مطرح میشود این است كه آیا در آتیه ممكن است كه كامپیوتر همه وظایف یك معمار را انجام دهد، اعم از اینكه معلومات را بگیرد و تجزیه و تحلیل كرده و طرح و پلان و راهحل را خودش ارایه دهد؟ و دیگر فردی یا فكری یا دستی بهعنوان معمار در آن دخالت نداشته باشد؟
من فكر میكنم این امر با توجه به رشد تكنولوژی و علوم امكانپذیر است نهتنها در رابطه با معماری بلكه در رابطه با سایر حرفهها هم به همین صورت است. آیا در آن حالت تمام مشخصاتی كه یك اثر معماری صددرصد ماشینی خلق میكند با آنچه دستها و مغز یك انسان خلق میكند، یكسان خواهد بود؟ مطمئنا اینطور نیست. ولی بحث اصلی این است كه كامپیوتر خودش خالق خودش نیست و خلقالساعه نیز به وجود نیامده است كه آن را دادههای مبنا میگویند. این دادهها از ذهن یك انسان كه حكم معمار را دارد خارج شده است، پس باز روح انسان در آن وجود دارد. مصرفكننده كامپیوتر اگر خودش نیز معمار نباشد بالاخره از مجموعه معلومات و دادههای یك معمار دیگر در كامپیوتر است كه موفق به دریافت طرح و راهحل میشود ولاغیر.
بهطور كلی تحولات و تغییرات سیاسی و اجتماعی چه تاثیری میتواند روی هنر معماری داشته باشد؟
هر تحول و هر انقلاب و هر حركتی، چه سیاسی، چه اجتماعی، چه اقتصادی بیشك در امر معماری تاثیرگذار است. به لحاظ اقتصادی باید گفت اقتصادیات مهمترین نقش را در معماری بازی میكنند. باید بودجه كار ساختمانی مهیا باشد تا بتوان آن را اجرا كرد وگرنه بدون تامین كافی مالی، كار معماری لنگ خواهد شد. در فرانسه یك اصطلاح عامیانه وجود دارد كه میگویند: «وقتی ساختمانسازی از دست برود، همه چیز از دست میرود.» یعنی شاخص پویایی اقتصاد كشورها در میزان ساختمانسازی است كه در آن مملكت جریان دارد.
سیاست: البته با این دید و این امید كه سیاست كشورها در جهت رفاه جامعه قدم بردارد، بیشك روی مقوله معماری تاثیرگذار است. سیاست دولتها با اقتصاد ارتباط پیدا میكند. با چه سیاستی چه مسیر اقتصادیای در یك جامعه پیش گرفته شود كه ساختمانسازی رونق پیدا كند. پس هر نوع تحول سیاسی، اجتماعی و اقتصادی یك خطمشی خاصی را به معماری دیكته میكند. فرض كنید یك وقت جامعه یك جامعه كارگری است و دولت متعهد است كه برای گروهها و طبقات وسیع كارگران و زحمتكشان ساختمانسازی كند، مثل شوروی سابق. در این حالت نوع ساختمانسازی و معماری شكل خاصی بهخودش میگیرد.
یك موقع سیاستی هست بر مبنای سیستم سرمایهداری كه در نتیجه یك سبك معماری دیگری را ایجاب میكند كه به كلی با آن قبلی فرق دارد، مثل آمریكا و اروپا. یك موقع یك سیاستی براساس دید و سلیقه یك دیكتاتوری خاصی عمل میكند كه آن نیز شكل بهخصوصی بهخودش میگیرد؛ نمونه بسیار گویای آن در زمان هیتلر و موسولینی در آلمان و ایتالیا بود كه بر پایه ایدئولوژی فاشیسم با زور میخواستند یك سبك خاصی از معماری را كه اصطلاحا به معماری فاشسیم معروف شد را تجویز كنند كه البته به دلیل اینكه این سبك معماری خودجوش نبوده و از بطن جامعه برنخاسته بود، بنابراین پایدار نبود و با سقوط فاشیسم از بین رفت. آنها میخواستند معمار طوری طراحی و اجرا كند كه مكتب نازیسم و فاشیسم را منعكس كند. پس میبینیم كه معماری با تمام مسایل و تحولات یك جامعه ارتباط پیدا میكند و به عبارت دیگر، زبان گویای حالات روحی و فكری یك جامعه است.
آیا هنر معماری میتواند بهطور مجزا از تحولات اقتصادی و اجتماعی مورد ارزیابی قرار گیرد یا اینكه یك رابطه تنگاتنگ با آن دارد؟
نه هنر معماری و نه هیچ نوع هنری نمیتواند جدای از جامعه باشد. این جامعه است كه هنر خود را به وجود میآورد و این جامعه است كه معمار خود را به وجود میآورد. منتها هنرمند و معمار كنترلكننده و جهتدهنده است و هنر را در كانالی كه در انطباق با علم و دانش خاص آن هنر باشد، جهت میدهد. به هرحال اینها مربوط به جامعه است و ارتباط تنگاتنگ با جامعه دارد. برای همین معماری بر پنج شناخت استوار است: زیباشناسی، جامعهشناسی، علمشناسی، رفتارشناسی و تكنیكشناسی.
معماری نمیتواند از خلقیات، سنن، آداب و رسوم و فضا و جو مردم جدا باشد. اما از طرف دیگر، خود معماری یك هنر انتزاعی است برای اینكه معماری یك پدیده فیگوراتیو (تجسمی) نیست بلكه یك هنری است كه با اجزایی و عواملی ساخته میشود كه این عوامل هیچكدام عوامل فیگوراتیو نیستند، مگر اینكه برگردیم به معماری خیلی قدیم. فرض كنید معماری یونان قدیم: آنجا میبینیم كه به جای ستون، انسانهایی را گذاشتهاند كه بار را روی سرشان حمل میكنند. اینجا حالت فیگوراتیو را بههم میزند.
ولی این یك استثنای خاص معماری قدیم یونان است. یك نمونه دیگر را در پاریس میبینیم كه زیر بالكنهایی آدمهایی هستند كه با فشار این بالكن را روی سرشان نگه داشتهاند. البته در اصل خود این آدمها تكیهگاههایی هستند كه از طریق معماری یك وزنی را حمل میكنند. ولی هنرمند این تكیهگاه را به صورت انسان درآورده و به آن حالت فیگوراتیو داده است. اما معماری اساسا اینطوری نیست كه به صورت چهرهنگاری باشد و برعكس بیشتر اجزا و عوامل معماری حالت سمبلیك (نمادین) دارند به طور مثال در كلیسای نوتردام پاریس یا كلیسای شهر آمیان (واقع در شمال فرانسه) میبینیم كه یك حالت سركشیدن به آسمان دارند.
معماری با این حالت سمبلیك و رو به آسمان، این سمبل (نماد) را بیان میكند كه روح و درون انسانهایی كه در آن كلیسا مراسم مذهبی انجام میدهند، به طرف آسمان است. این یك موضوع صددرصد سمبلیك است.
پس هنر معماری از مردم منتزع و جدا نیست ولی خودش یك هنر انتزاعی است و چیزهایی را بهطور خاص پاسخ میدهد كه جوابگوی افكار غیرفیگوراتیو و غیرجسمانی انسانهاست و جنبه فكری و متافیزیكی دارد، همانند بناهای یادبود، آرامگاهها و اماكن مذهبی.
رابطه هنر معماری با خصوصیات جغرافیایی، آب و هوا و شرایط اقلیمی هر منطقهای چیست و آیا اساسا رابطهای وجود دارد؟
پاسخ این سوال به هویت ملی ملتها برمیگردد. ملتها از نظر جغرافیایی برای خودشان یك مشخصاتی دارند، خواه مشخصات مكانی و خواه مشخصات سنتی و فرهنگی. شرایط اقلیمی و جغرافیایی یك اصل و عامل مهم در شكلگیری ساختمان و معماری است. هركسی در هر جایی بخواهد ساختمانی بنا كند، طبعا و بدون شك باید توجه كند به اینكه در آنجا شرایط جغرافیایی، سرما و گرما، زاویه تابش آفتاب، میزان بارندگی، یخبندان و غیره چگونه است.
اضافه بر شرایط جغرافیایی، شرایط جامعه و جامعهشناسی هر منطقه هم هست. هر جامعهای در هر منطقهای برای خود خلقیات، سنن، آداب و رسوم و فرهنگ خاص خود را دارد كه مربوط به گذشتههای تاریخی و طرز زندگی حال او میشود كه باز همه اینها بیارتباط با آب و هوایی كه در آن زندگی میكند، نیست. نحوه لباس پوشیدن ساكنان قطب شمال با نواحی استوایی فرق دارد. همینطور در ایران براساس تفاوتهای اقلیمی نحوه لباس پوشیدن و زندگی در نواحی سردسیر و كوهستانی با نواحی كویری و گرمسیر تفاوت آشكار دارد.
در ایران به دلیل فلات مرتفعی كه داریم و مقدار زیادی آفتاب در سال و در نتیجه، گرمای شدید تابستان و سرمای شدید زمستان باعث شده كه ساختمانها رو به جنوب ساخته شوند كه اصطلاحا به آن رو به قبله میگویند و این تبدیل به یك سنت فرهنگی شده است. بنابراین همانطوری كه فرهنگ ملتها انعكاس خود را در معماری داشته و دارد، شرایط اقلیمی و جغرافیایی نیز تاثیر مستقیم روی معماری دارد.
یك معمار تا چه حد باید از تكنیكهای خاص ساختمانسازی و محاسبه و طراحی اسكلت و به اصطلاح فرنگی «استراكچر» (2) اطلاع داشته باشد؟ آیا این امور را باید برای مهندس ساختمان گذاشت یا معمار نیز باید در این موارد مهارت و تبحر داشته باشد؟
یك معمار حكم یك رهبر اركستر را دارد. كسی كه طراح یك ساختمان است مثل یك سازنده آهنگ و یك رهبر اركستر باید اطلاعاتی راجع به همه سازها داشته باشد و بنابراین باید به همه عواملی كه مربوط به ساختمان و همه ابزار و وسایل بیان آن از جمله استراكچر، نه در حد تخصصی، بلكه آشنایی كافی داشته باشد. به هر حال یك معمار وقتی كه طرح یك ساختمان را میدهد باید بداند كه طرز اجرای آن چهجور باشد و بعد برای محاسبه رجوع میشود به مهندس محاسب كه او بهطور دقیق و باز براساس نظر معمار محاسبه كند. همینطور در زمینههای سیستمهای الكتریكی و مكانیكی، دكوراسیون، نماسازی، سیستمهای گرم و سردكننده و غیره باید آشنایی مكفی داشته باشد تا بتواند بهترین شیوهها و سیستمها را در مناسبترین مكان آن بنا انتخاب و طراحی كند.
بهرغم اینكه معماری خود یك هنر است آیا ضروری است كه یك معمار از زمینههای دیگر هنری و حداقل در یك زمینه دیگر هنر تبحر داشته باشد؟
شكی نیست كه معمارهایی بوده و هستند كه در یك یا چند زمینه هنری كار كرده یا تبحر داشتهاند. در گذشته میتوان میكلانژ را مثال آورد كه هم معمار بود، هم نقاش، هم مجسمهساز و هم شاعر. در دوران معاصر افرادی همچون رایت و لوكوربوزیه هم معمار بودند و هم نقاش. ولی این را نباید به صورت یك حكم یا یك ضرورت درآورد كه حتما یك معمار در زمینههای دیگر هنری تبحر كسب كند. به هر حال ریشه هنر یكی است و آن عشق است.
فردی كه جوهر هنری داشته باشد فرق نمیكند كه معمار باشد یا نقاش یا عكاس هنری یا خطاط. فرد هنرمند بهدنبال خلق اثر و خلق هنر است، بهدنبال تلطیف احساسات و عواطف مردم جامعه است، بهدنبال انتقال درك و احساس درونیاش به دیگران است و این خواست را به هر صورت عملی خواهد كرد. ولی شك نیست كه تبحر یك معمار بهخصوص در زمینه نقاشی تواناییهای هنری او را بیش از پیش افزایش خواهد داد.
از اواسط قرن حاضر با رشد شهرگرایی و افزایش بیسابقه مشكل مسكن، ساختمانسازی به صورت پیشساخته یا تولید انبوه رواج زیادی گرفته و اغلب این بناها خالی از روح هنری هستند. در ساختن این بناها نیز معمارها كمتر دخالت دارند و بیشتر جنبه تجاری و سودآوری آنها مدنظر تولیدهكننده است. چگونه میتوان مساله روح و حال و هوای هنری را در آنها رعایت كرد بدون اینكه از مرز حداقل هزینه خارج نشد؟
این دیگر مربوط به جبر زمان است. ما به رایالعین میبینیم كه جمعیت دنیا روز به روز در حال افزایش است. تراكم جمعیت بهخصوص در نواحی شهری رو به تزاید است. نمونه گویای آن میهن ماست كه در فاصله 15 سال پس از انقلاب جمعیت آن دو برابر شد.
روشن است برای حل مسكن این جمعیت انبوه، راهحل تولید انبوه مورد توجه دولتها و شركتهای خصوصی ساختمانی قرار بگیرد. ما در زمانی زندگی میكنیم كه همه چیز جنبه تكنیكی به خودش گرفته است. بدنهها و قطعات ساختمان در كارخانهها ساخته شده و به فاصله كوتاهی سوار میشوند. اجزا و عوامل ساختمانی حالت استاندارد به خودش گرفته است. حتی گچبری و آینهكاری استاندارد و قالبی ساخته شده كه فقط باید روی دیوار و سقف نصب كرد. متاسفانه این بناهای پیشساخته آن روحی را كه از قدیم بود، ندارند به دلیل اینكه ماشین در آن دخالت میكند. البته دست انسان نیز دخالت دارد ولی ماشین نقش اصلی را بازی میكند.
پدیده ماشینیسم در اكثر ابعاد زندگی بشر شهرنشین وارد شده است. اینكه انسانها ماشینی زندگی كنند، ماشینی راه بروند، ماشینی خرید كنند، ماشینی بخورند، ماشینی بخوابند، ماشینی كار كنند. این سبك انسان را از حالت انسانیتش دور میكند. آن ساختمانسازی ماشینی و پیشساخته یا زندگی در كاروانهای فلزی نیز به دور از روح و احساس انسانی است.
درست است كه ماشین زاییده خود انسان و فكر انسان است ولی یك مطلب مهمتری نیز هست و آن اینكه معماری تنها ساختمان و در و دیوار و سقف نیست كه نه روح داشته باشد، نه زیبایی و نه احساس. اینجاست كه باز نقش معمار مطرح میشود. نمیشود جلو روند تولید انبوه را گرفت و اساسا این فرضیه با مقتضیات زمان و الزامات زندگی شهری و شهرنشینی جور درنمیآید ولی حال كه مسكن به این شیوه ساخته میشود و خرج خاص خود را نیز برمیدارد، چه بهتر كه ایدهآل باشد.
ایدهآل نه لزوما از نظر مساحت و حجم، بلكه در رعایت شوون و جنبههای انسانی در آنها و این امر امكانپذیر نیست مگر اینكه معمار مسوول و دلسوز وارد كار شده و دستگاههای اجرایی این زمینه و راهگشایی را ایجاد كنند كه معمار در طراحی این قطعات پیشساخته دخالت كند تا آن حالت بیروح و صددرصد ماشینی خارج شود. باز مسوولیت بیشتر به صاحبان سرمایه و برنامهریزان و ادارات مسوول حكومتی برمیگردد كه مقرراتی را در این رابطه اعمال و صنایع پیشساخته را ملزم به رعایت یكسری اصول و قواعد معماری كنند.