امتیاز موضوع:
  • 15 رأی - میانگین امتیازات: 3.33
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
آشنایی با بزرگان شهرسازی
#1
لوئیس مامفورد (Lewis Mumford )

شهر انسان (Anthropopolis)

لوئیس مامفورد(1895-1990) منتقد معماری، طراح شهر و تاریخنگار فرهنگی آمریکایی بود. در هنرستان فنی درس خواند و در هفده سالگی به نویسندگی دل بست و در کنار کارهای فنی مانند نقشه برداری، برای آموزش نویسندگی به کالج رفت. در همین هنگام با نوشته های پاتریک گدس آشنا شد و آراء و نظریات وی را پی گرفت.

با نگاهی گذرا بر نگرش دیدگاه های مامفورد می توان سه دوره را بازشناخت:

الف)دوره نخست:
در این دوره که مصادف با جنگ جهانی اول (1918-1914) و دوره جوانی وی می باشد. مامفورد بیشتر آرمانگرا و علاقمند به کارهای هنر و معماری بود.

ب) دوره دوم :
از آغاز کار اصلی مامفورد نویسندگی و نقد دیدگاه های اجتماعی-فرهنگی بود. توجه ویژه ای به مفهوم و پدیده شهر به عنوان یک نهاد اجتماعی داشت. از این دیدگاه بیشتر فعالیت های او در این دوره بر مسائل شهر بویژه بر برنامه ریزی منطقه ای و شهری متمرکز بود. در این دوره همراه با هنری رایت، کلارنس اشتاین " گروه برنامه ریزی منطقه ای" را برای " مسکن نیویورک" و "شورای برنامه ریزی منطقه ای" و "شورای برنامه ریزی اجتماعی" را در "انستیتو آمریکایی معماری" تاسیس کرد. اهمیت کار او در این دوره تا اندازه ای است که صاحب نظران شهرسازی از آن به عنوان نظریه پرداز" انسانگرا " و یا نظریه پردازان جامعه شناحتی شهری، "فرهنگرا "نام برده شده است.

ج) دوره سوم:
دورانی است که مامفورد به ارائه نظریه هایی درباره پدیده فن و فنآوری، تاثیر آن بر روابط اجتماعی مردم و تاثیر از آن می پردازد. در این دوره مامفورد با نوشتن کتاب شهر در تاریخ در جستجوی پدیدهای تاثیرگذار بر فرهنگ و تمدن شهری بود. فعالیت های او در این دوره منجر شد که در نزد اندیشمندان از او با نام "مورخ" و "جامعه شناس" یاد شود.
مامفورد در سال های دراز با مجله های تخصصی نظیر "روزنامه بنیاد آمریکایی معماری"، "گزارش معماری" و "منظر معماری" همکاری می کرد. او استاد برنامه ریزی شهری در دانشگاه پنسیلوانیا و استاد مدعو ام.ای.تی بود.

فلسفه برنامه ریزی مامفورد:در فلسفه برنامه ریزی مامفورد به سه محور فکری بر می خوریم:

1)طبیعت گرا:
مامفورد طبیعت گرا بود. زیرا به وحدت کیهان و نظام هستی باور داشت. باور به ماده، انرژی، روح و خداوند در نظر او مهم و به صورت یک حقیقت جلوه می کرد. اما همه آنها با یک پیوند درونی به یک سوگیری خاص نسبت می داد و از آن با عنوان مادر طبیعت نام می برد. مامفورد مانند همه اندیشمندان مکتب اکولوژیک، پیشرفت تمدن بشر و توسعه اجتماعی-اقتصادی جوامع انسانی را بصورت چرخه زندگی تحلیل می کرد. یعنی توسعه را نه به شکل مستقیم بکله منحنی وار می دانست. در درون این چرخه زندگی چهار فصل را شناسایی کرد:
1. دوره بهار یا دوره گل دادن کار توسعه
2. دوره تابستان یا دوره به بار نشستن توسعه
3. دوره پاییز یا دوره پژمردگی تدریجی توسعه
4. دوره زمستان یا دوره توقف توسعه

2) تکامل گرا:
بسیاری مامفورد را یک آنارشیست اجتماعی (باور به تعاون و همیاری میان انسان ها) میدانند. مامفورد بر همیاری، معیارهای انسانی، خانواده، محله و گروه های کوچک تاکید می کند. یعنی همیاری مردم و حذف هرگونه اقتدارگرایی و قدرت طلبی.

3) انسان گرا:
زیرا اعتقاد داشت دنیا دارای چنان منابعی است که رفاه اجتماعی همه افراد بشر را تامین می کند و برنامه ریزان باید به جای راه های غیر انسانی سودگرای جهانی، با تفکر و اندیشه به ایجاد محیط گرم و صمیمانه اجتماعی میان مردم بپردازد.


آراء و نظریات مامفورد:
مامفورد مانند پاتریک گدس شهر را مکان حساس عصر ما می دانست، او برای مسائل شهرسازی همه ابعاد فرهنگی و تاریخی را منظور می داشت. و مسئله را تنها در چارچوب فنی نمی دید.
وی به درستی نشان داد که چگونه حضور نهاد های اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی در گذر تاریخ، در قالب کالبدی-فضایی هویدا می شود. او بیش از همه چیز شهر را در فرآیند تاریخی آن بررسی کرد. اجزاء و کارکردهای هر دوره را با مشاهده و استفاده دقیق از هر گونه اثر تاریخی، فرهنگی و فضایی مشخص ساخت و آن را با انسان ارگانیک پیوند داد. هرگاه این اجزاء و کارکردهایشان در راستای رفع نیازها و اهداف انسانی بوده و توسعه انسانی را پدید آورده آن را مثبت می دانست تا با بیرون کشیدن قواعد شهری گذشته، کاربرد آن را در شرایط کنونی بیابد. مامفورد کاوش های باستان شناسی را به دلیل فاقد روح بودن آنها کافی نمی دانست. مگر آنکه این کاورش ها با قراین اجتماعی همساز شود، برپایه چنین کار روش شناختی، بازگشت به هر الگویی را منتفی می شود و در این حالت ما دارای هیچ نمونه ازلی نیستیم.
مامفورد در تشریح این موضوع، شهر را بیشتر از دو بعد آن – پوسته و هسته یا ظرف و مظروف- بررسی می کند. در بعد فیزیکی، شهر جایی است ثابت برای استقرار آدمی و دورنمایه اجتماعی آن، مقصدی است که انسان سر انجام برای رفع نیازهای فنی و .. آن را برگزیده اند. از دیگر سو، ظرف یا پوسته شهر باید آن قدر انعطاف داشته یاشد که بتواند واکنش ها و کنش های جامعه را برتابد و به پرورش مدنیت کمک کند. شهر باید هرزمان که لازم باشد پوست بیندازد و پوسته نو باید در خور محتوای متفاوت در زمان و مکان آن باشد.
از دید مامفورد، جامعه شهری نه منحصر به محتوای جمعیتی آن است و نه در پوسته فیزیکی آن محدود می شود. او اصل مطلب را در پویایی، تحول و تغییر شکل جامعه مدنی می دید. شهر در واقع دستگاه "خودکار فرهنگ سازی" است.
مامفورد نظم منطقی در توسعه جامعه شهری را متکی بر یکپارچگی تسهیلات فنی و نیازهای بیوکوژیکی زیستی و هنجارهای اجتماعی می دانست و در روند کشفیات خود به جنبه های مختلف توسعه انسانی در متن پویای مدنیت، با تکیه بر پبوند با روستا پرداخت. او به حق، پویایی جامعه مدنی را در تعامل شهر و روستا جستجو می کرد. بطور کلی مامفورد بر همبستگی اجتماعی و روابط چهره به چهره، تحرک فردی، اهمیت ابعاد زیبایی شناختی و وحدت با نیروی طبیعی در شهر تاکید داشت. او معتقد بود که برنامه ریزی شهری باید به روابط ارگانیک میان مردم و فضا زندگی مردم اهمیت دهد. مفهوم ارگانیک از دیدگاه مامفورد عبارتست از: جامعه منسجم و برخوردار از سازگاری کامل زندگی فردی در درون جامعه شهری.
قوانین زیست ارگانیکی که مامفورد تحت تاثیر آن مفهوم ارگانیک را درباره شهر به کار می برد:
- همه موجودات زنده برپایه شرایطی که در آن زندگی می کنند، گرایش به ایجاد شکل های تازه دارند.
- عمل خشونت آمیز برای ثبات و استحکام آن زیان آور است.
- یک موجود زنده در حال رشد شامل یاخته هایی است که در موقعیت نسبتا مناسب خود قرار می گیرند.
- موجود زنده در پی ترکیب یاخته ها رشد می کنند نه در گسترش آنها.
- موجود زنده برای رشد خود دارای انعطاف است.
- موجود زنده در درون خود توان ایجاد پیوند میان یاخته ها را دارد.
از دید او از آنجایی که هر پدیده ارگانیک در رشد و توسعه خود موارد بالا را در بر دارد، شهر نیز باید از این ویژگی ها برخوردار یاشد.
مامفورد با پیروی از افکار گدس، مادر شهر مدرن را نمونه ای آشکار از عقب ماندگی فرهنگی در مقابل پیشرفت های سریع فنی و مخلوقی ساخته اقتصاد درحال توسعه می دانست که به جای رفع نیازهای زندگی به خدمت منافع مالی درآمده باشد. به گفته او، مادر شهر مدرن یا توده انبوه شهری تنها بد یا دردآور نیست بلکه زیان بخش ، بی فایده و به زیان فن آوری از کار افتاده نیز می باشد. از دیدگاه منتقدانه مامفورد بیشتر شهرهای آمریکایی با پذیرش انگیزه گسترش مادرشهری انتظارات خود را برپایه رشد نامحدود جمعیت که ضامن حداکثر افزایش بهای زمین است، نهاده بود.
مامفورد در بین دستاوردهای جدید در زمینه فن آوری، اتومبیل را وسیله می داند که در شکل گیری مادرشهرهای آمریکایی مخرب ترین نقش را بازی کرده است. به همین جهت مامفورد اتوبان را فضای ضد شهری، ضد انسانی و ضد فضای سبز می داند. او معتقد است برنامه ریزان شهری فراموش کرده اند که شهر نه برای تسهیل در حرکت اتومبیل بلکه برای پرورش انسان و فرهنگ است.
مامفورد برای غلبه بر بر این وضعیت ناشی از فراموشی، تاریخ را به یادآوری فرامی خواند. مامفورد در این فراخوان به شهر قرون وسطایی اشاره می کند و آن را مجموعه ای از شهرک ها، با درجه ای از خودکفایی و خودگردانی، به تصویر می آورد.
مامفورد از شهرهای قرون وسطایی فرامی گیرد که جلوگیری از تمرکز عملکردهای ضروری اجتماعی در شهر است که کل آن را در مقیاس نگه می دارد. مامفورد با احترام به اصول و حقایق تاریخی، مرکز فعالیت های خود را به نگرانی های اصولی آدمی قرار می دهد. او در مخالفت با اقتصاد مبتنی بر ماشین و قدرت دنیای مدرن، از اقتصاد ارگانیک سخن می گوید که برپایه زندگی استوار و از ریشه تاریخی برخوردار است. او با توسل به دیدگاه انسانگرا و مبتنی بر زندگی در می یابد که راه حل مشکلات نهادهای انسانی و کنترل آن باید محتوایی انسانی داشته باشد. مامفورد برای رفع مشکلات مادر شهر مدرن برمی خیزد و در این راه به طور کلی از پذیرش راه حل ها مبتنی بر فن آوری شانه خالی می کند. او انسان را فرا می خواند تا بیش از هرگونه تلاش برای فائق آمدن بر نیروهای که هستی ایشان را تهدید می کند به تزکیه و استحاله جوهر نفس بر راستای همکاری با نیروهای طبیعت و بالاتر از آن با همنوعان خویش یپردازند. برای نیل به این هدف، آدمیان مستلزم می شوند بر حماسه ماشین غلبه کنند و اسطوره ای جدید را جانشین آن سازند.
از دهه 1950 به بعد مامفورد نظریه های بدبینانه ای درباره سازمان های بزرگ سیاسی مطرح نمود. مامفورد با گرایش به چپ آمریکایی، موجب پیدایش احزاب سبز در اروپای غربی شد و برای سالم سازی محیط شهری، ارائه حمل و نقل ارزان قیمت، ایجاد دبیرستان، دبستان، درمانگاه و بیمارستان رایگان را پیشنهاد می کند و برساخت باغشهرها و ایجاد تعادل در محیط و فناوری انسانی و مناسب پافشاری می کند. او برای نجات دنیا از انواع آلودگی ها فدرالیسم اکولوژیک یا تقسیم دنیا به نواحی اکولوژیک را توصیه می کند.


شهر آرمانی مامفورد:
مامفورد شهر را مجموعه ای متشکل از گروه های نخستین و اتحادهای هدفمند جمعی می داند. مورد اول را می توان در اشکالی چون خانواده و محله مشاهده کرد که در تمام جماعت ها دیده می شوند، در حالی که مورد دوم ویژه و خاص شهر است. این گروه های مختلف از خلال سازمان هایی که کمابیش ساختی بنگاه مانند دارند یا لااقل به شکل عمومی تنظیم و شخصیت یافته اند، خود را تضمین می کنند. ابزار فیزیکی اساسی برای وجود شهر عبارت است از یک کالبد ثابت، مسکن پایدار، تاسیساتی دائم برای گردآوردن، تبادل و ذخیره سازی و ابزار اجتماعی اساسی عبارت است از تقسیم اجتماعی کار که نه فقط زندگی اقتصادی بلکه فرآیند های فرهنگی را تضمین می کند. بنابراین شهر در معنای کامل از دیدگاه مامفورد عبارت است از یک شبکه جغرافیایی، یک سازمان اقتصادی، یک فرآیند صنعتی، صحنه ای برای کنش اجتماعی و نمادی زیبایی شناختی از واحد جمعی.
به عقیده مامفورد رسیدن به شهر در چنین معنایی ممکن نیست مگر آنکه ساختن آن را از پایین ترین واحد های آغاز کرد، به آنها زندگی دوباره بخشید و به هریک با عنوانی مشخص نگریست: به فرد به عنوان انسان متعهد ، به محله به عنوان نهاد اولیه و به شهر به عنوان تجلی ارگانیک زندگی اجتماعی در توازن زیست محیطی با شهرهای کوچک و بزرگ دیگر در محدوده منطقه ای وسیعتر که تمامی آن را در بر می گیرد. بدین ترتیب شکل جدیدی از شهر در مقیاس منطقه ای مجسم می شود. برنامه ریزی شهری از این پس پرداختن به مرکزی مسلط و واحد نیست بلکه شبکه ای از شهرهای کوچک و بزرگ با اشکال متفاوت را شامل می شود. این تجسم یادآور زیست گرایی ارسطویی و آموزه های قرون وسطایی در مقیاس کلان است. علاوه بر این، مامفورد ضمن تحلیل نکات مثبت که در تصور از باغشهر دارد نتیجه می گیرد که شهر مناسب، مدیرپذیر، مریی، ثمربخشی و مورد علاقه آدمی برای متناسب نگه داشتن اجزای تشکیل دهنده اش می یابد برای جمعیت و ناحیه تحت اشغال خود حدودی را مشخص نماید. مامفورد در نظریه "شهر اجتماعی هاوراد" شکل جنینی گونه ای از شهر را می دید که نه تنها می توانست بر شهر تاریخی و محدودیت ها فضایی آن برتری یابد بلکه با غلبه بر گسترش بی پایان و از هم گسیختگی بی برنامه کلان شهری، تفوق خود را بر ماردشهر به اثبات رساند. او معتقد بود که رفتن از تراکم و تمرکز مادرشهری به سوی پراکندگی منطقه ای را تنها از راه ساخت شهرهای نوین، به صورت جوامع متوازن در مقیاس گسترده می توان تحقق بخشید نه با پرداختن به آبادی های حومه ای. این همان روشی بود که کلارنس اشتاین پیشبردش را فرضیه قرار می داد و در طرح مقدماتی هنری رایت برای گسترش آتی نیویورک مشاهده می گردد. مامفورد انگاره هنری رایت از "شهر متوازن" را گسترش داد و به "منطقه متوازن" که با سنجیدگی تمام در قالب اثری هنری آمده بهبود بخشید. مامفورد معتقد بود که تنها در صورت جدایی بیش از بیش و جلوگیری از تداخل شهرهای موجود در یکدیگر می شد گسترش آتی آنان را به سوی جامعه متوازن سوق داد.
مامفورد شهر نوین آمریکایی را "اتوپیای منطقه ای" خواند و ایجاد چنین شهری را بر پایه انسانی و در مطابقت با نیازهای بشری درخواست نمود. بنابراین طراحان و برنامه ریزان می بایست تمام کوشش خود را حول اندیشه آفرینش پوسته ای مناسب برای پوشش دادن به بهترین نحوه زندگی متمرکز نمود.
از دیدگاه مامفورد معماران می بایست تمام منظر شهری را به گونه ای بیارایند که شهر بدون ایجاد مزاحمت برای گردش روزانه اقتصاد، دسترس عموم بر تمام زوایای طبیعت محیط بیرون شهری را میسر سازد.بنابراین سیمای نوین و ارگانیک شهر علاوه بر نمایش شکل گیری تاریخ و فرهنگ انسانی، همراه با روابط جامع و متقابل بین گروه های اجتماعی، سازمان ها و نهادها و افراد به ارائه طبیعت نیز پرداختند. او برای ادغام طبیعت و محیط شهری به گونه ای وسیع از تاریخ آمایش قرون وسطی الهام گرفته است.
مامفورد یک فضای گذران اوقات فارغت گسترده در خارج از حوزه نفوذ شهرها پیشنهاد می کند. او معتقد بود این فضا نیاز های گذران اوقات فراغت به سبکی جدید را برآورده خواهد ساخت. در اطراف و یا ورای هر مرکز شهری در حال گسترش، مناطق آزاد مشخص تعیین شوند که قادر باشند به کشاورزی، باغداری و گلکاری تخصیص یافته و با صنایع روستایی مرتبط گردند. او یک کمربند سبز دائمی را در شهرها پیشنهاد می کند که از به هم پیوستن و جوش خوردن واحدهای درونشان جلوگیری کند.
او دو حرکت مکمل را برای بازسازی شهرها پیشنهاد می کند. یکی مربوط به جمع کردن ساخت هرزه و پراکنده حومه است. خوابگاه باید به اجتماعی متعادل با گرایشی به سوی باغ-شهر واقعی تغییر شکل داده شود، باغ-شهری با تنوع خاص خود، خودگردانی نسبی، با جمعیتی بسیار متفاوت و یک صنعت بازرگانی محلی کم و بیش مهم برای حیات بخشیدن به آن . حرکت دیگر بر مبنای کاهش متناسب تراکم کلانشهر قرار دراد، مسئله ای که در ارتباط با تخلیه بخشی از جمعیت شهر و ایجاد پارک ها، زمین بازی ، گذرهای سرپوشیده و باغ های خصوصی در مناطق همراه است.

فن و فناوری:مامفورد در بیشتر آثارش توجه زیادی به مفهوم و پدیده فن و تمایز آن با مفهوم فناوری داشت. او فناوری را بخشی از فن می دانست و معتقد بود که فن حاصل اثر دو سویه محیط اجتماعی و نوآوری های فناورانه، که در قالب خواسته ها، هدف ها، ایده ها و همچنین فرآیند صنعتی است، می باشد.
مامفورد مفهوم فن/تکنیک را گسترش داده و مفاهیم زیر را ارائه می دهد:
مگاتکنیک /کلان فن : Megatechnics
مامفورد گرایش نوین فن را که اهداف "ثابت و همیشگی"،" توسعه"، "تولید" و "جایگزین" را دنبال می کند، مورد انتقاد قرار می دهد. و توضیح می دهد این اهداف بر خلاف بهره برداران از فن است. آنان بیشتر به دنبال فناوری "پایدار"،" تحول زا" ،"تکامل محور" با کاربرد اجتماعی هستند که روی هم رفته باعث رضایتمندی انسان ها می شود.
بیوتکنیک/زیست فن: Biotechnics مامفورد در یک مدل ارگانیکی از فناوری در برابر کلان فن، مفهوم زیست فن را ارائه می دهد . او معتقد بود که سیستم ارگانیک خودشان را به موازین کیفی، فراوانی، وسعت و آزادی انبوه و ازدحام ومعیارهای کمی سوق می دهد. خودگردانی، خودتنظیمی، خودترمیمی و خودمحرکی از ویژگی های سیستم ارگانیک است.
پلی تکنیک (چند فنی) در برابر مونوتکنیک (تک فنی):
مامفورد چند فنی را مجموعه ای از شیوه های مختلف فناوری می دانست که در درون شبکه ای واحد، مسائل و مشکلات مردم را از میان می برد، وی همچنین تک فنی را گونه ای از فناوری می دانست که در مسیر خود و تنها در راستای پیشرفت خود گام بر می دارد و حتی به مردم تعرض می کند. در این باره وی شبکه حمل و نقل آمریکایی را که بر محور خود پدید آمده گونه ای تک فن می خواند.
مگا ماشین (کلان ماشین) / Megamachins : مامفورد روی سازمان ها و تشکیلات بزرگی در دوره ها و شرایط کلان ماشین که انسان را به عنوان بخشی از یک ماشین می داند بحث کرده و معتقد است که ساختن اهرام، امپراطوری رم و ارتش جنگ های جهانی نمونه ای از چنین کلان ماشین هستند. مامفورد تمدن انسانی را به سه دوره تاریخی تقسیم می کند:
كوين لينچ
تحلیل شالوده ای از ادراک شهر :این گرایش روش شناختی به نوعی با ساخت الگو در تقابل است.پیشنهاد آمایش "ماتقدم" عینیت یافته و به عنوان شی(الگو) مطرح شده در اینجا جای خود را به پیشنهاد "ماتاخر" می دهد.پیشنهادی که از خود آگاهی ساکنان جاری می گردد. یک شهر بوسیله ی افرادی که در آن می زندگی می کنند چون یک تابلو در یافت نمی شود،بلکه ادراک برای افراد از طریق مجموعه ای از روابط وجودی ،عملی، عاطفی حاصل می شود.هیچ عمل هنرهای تجسمی و هیچ شناخت هندسی نمی تواند به مفهوم طرح خوانا رهنمون شود،تنها چیزی که قادر است ،تجربه شهر است.
لینچ معمار و برنامه ریز آمریکایی درکتاب سیمای شهر به تعریف تصویر ذهنی پرداخته و به گفته ی او منظور از تصویر ذهنی برداشتها باور ها دانسته ها و حدس هایی است که فرد از محیط اطراف خود دارد و کیفیت ها،کارکردهاو اولویت های متفاوتی را در ذهن به وجود می آورد ودستاورد دو عامل اصلی است:از یک سو خاطرات،روابط،تجربه هاو آرزوها و توقعات او که به صورت مجموعه ادراکی زمینه پیوند فرد و منظر را ایجاد می کندو از سوی دیگر دانسته های 3 بعدی دریافت شده از "منظر"تصویر ذهنی را به صورت طرحواره در می آورد گفتنی است تصویر ذهنی تصور شهروندان از شهر بوده است و به همین خاطر با واقعیت موجود همپوشانی کامل ندارد وجالب آنکه شهروندان بر پایه ی این تصویر ذهنی رفتار می کنند نه بر پایه ی واقعیات.
او سعی در شناخت شهر فراتر از مفاهیم 2 بعدی و روی نقشه- که مرسوم شهرسازان آن زمان بود- داشت و در پی توجه به پدیده های چند بعدی که بیانگر زندگی شهری و شهروندان آن است بود.به باور لینچ شهر تنها در محدوده کالبدی و نقشه آن نیست بلکه شهر بر پایه زندگی ساکنان آن و دیدگاه های آنان نسبت به شهرشان و پویایی و زندگی شهری معنا می یابد.به بیان دیگر لینچ فضا یا شهر را در بر گیرنده ی انسان ها ، کارها و رفتارشان در کنار عناصر کالبدی می داند وآنها را در ایجاد تصویر شهر مؤثر می دانست. ( انسان،فضا،ارتباط)
لینچ از میان کیفیت های متفاوت یک شهر به کیفیت های دیداری و تأثیر آن بر تصویر ذهنی توجه داست و مفهوم خوانایی و وضوح را مطرح کرد:"وضوح دیداری یا خوانایی آن است که بتوان به آسانی اجزای شهری را شناسایی کرد و آن را در ذهن و قالبی همبسته با یکدیگر پیوند داد"او اشاره می کند که عوامل بسیاری وجود دارد که به شناخت محیط و ایجاد این تصویر ذهنی کمک می کند مثل احساسی که اشکال رنگها تنوع نور و... به ما می دهند و هرچه کیفیت این تصویر روشن تر باشد یعنی خوانایی بیشتر است و این احساس امنیت بیشتر را حاصل می شود. لینچ تضادی بین وضوح و تنوع قائل نیست و هوادار گوناگونی است اما تا حدی که این گوناگونی وضوح کلی و تصویر کلی فرد از محیط را از دست بدهد.او از مهمترین عوامل شکل گیری تصویر ذهنی را "نقش انگیزی" آن محیط می داند و معتقد است که ویژگی متعلق به شیء می باشد که در ذهن بیننده تصویر زنده ای از شیء را به جای می گذارد.البته با وجود این تفاوت ها نکات مشترکی هم در تصویر ذهنی شهروندان هست که به "تصویر ذهنی جمعی معروف شده است او در ارتباط با مفهوم نقش انگیزی تصویر هر محیط شهری را به 3 جز تجزیه می کند هویت،ساختار،معنی
برای داشتن تصویر از هر چیز شرط نخست داشتن هویت استکه آن را از چیز های دیگر متمایز می کند هویت از نظر وی صفاتی است که ویژ ی خود شیء است و آن را منحصر به فرد می کند ساختار به معنی رابطه ی کالبدی-فضایی هر چیز با بیننده یا هر چیز دیگر است معنا از دید او بر حسب رابطه ی آن با بیننده و چیز های دیگر پدید می آید معنی دارای جوهره ی کالبدی نیست و او آن را در پژوهش های خو د کنار گذاشت.
بر پایه مطالعات لینچ تصویر ذهنی مجموعه ای از عواطف اولیه است که از تجربه به دست می آید و به عناصری مانند حوزه ، مسیر ، لبه ، گره ، نشانه تجزیه یا مرتبط می شود. -لينچ هدف از طراحي شهري را رسيدن به تعادل و توازن ميان عواملبالا مي داند به صورتي كه شهروند بتواند خود را به بهترين شكل در شهر بازيابد.وبهان احساس تعلق كند كه ان را مي توان نوعي هويت شهري يا شخصيت شهري دانست
مسیر: تصویر ذهنی که شهروندان از شبکه حرکتی و آمد و شد شهر خود دارند .راها شاخص ترین عناصر در تصویر ذهنی شهروندان هستندکه معمولاً حرکت بلقوه و بلفعل را میسر می کند که خاستگاه آن می تواند خیابان،پیاده رو یا خطوط مترو باشد.مسیرها در ذهن شهروندان دارای سلسله مراتب از عمده شریانی تا محلی و خودمانی هستند.
حوزه: تصویری است که شهروند از ظاهر،کارکرد و یا معنای یک مجموعه ی فضایی در ذهن خود می سازد که دارای ویژگی های مختص به خود هستند مثل محله،فرودگاه ها،پادگان ها ،بازار و... .حوزه دارای دو بعد است یعنی سطح دارد تا ناطر احساس کند وارد آن شده و به سبب خصوصیات مشترکی که دارد کاملاً شناختی است.
گره: عنصری است که از برخورد،تمرکز یا تراکم یک رشته از مظاهر،رویدادها یا معانی در یک نقطه در ذهن انسان نقش می بندد و نقاط حساسی در شهر هستند که ناطر می تواند به داخل آن ها وارد شود .گره ها ممکن اسن محل تمرکز هم باشند .
لبه: تصویر خطی که در ذهن شهروند است که به صورت "مرز"میان دو حوزه یا خط پیوندی آنها جلوه می کند به همین دلیل با مسیر تفاوت دارد .
نشانه: نقاط عطف ذهنی در سیمای شهر است که به خاطر ظاهر کارکرد یا معنای ویژه ای که دارند به عنوان نقاط پایه در جهت یابی استفاده می شوند و تفاوت آن با بقیه در عوامل در این است که بیننده به درون آن راه نمی یابد.با نگاهی دقیق تر در می یابیم که بیننده برای جهت یابی از مسیر حوزه ،گره و لبه نیز به عنوان نشانه استفاده می کند اما لینچ به دلایل زیر نشانه را در این مطالعه به عنوان عنصر سیمایی مطرح کرد:
1-بسیاری از شهروندان در ترسیم نقشه ذهنی خود از شهر ،نقاطی را شاخص کرده اند
2-نشانه به عنوان عنصر مهم سیما جای خود را در طراحی شهری باز کرده است
3-خوانایی از اهداف مهم سیمای شهر است و نشانه در آن نقش اساسی دارد
نشانه ها در سلسله مراتب فرم شهر دارای سلسله مراتب هستندکه برخی ممکن است درون شهر و برخی دور از شهر باشند وپیوسته جهت خاصی را مشخص نمایند مانند تک برج ها و برخی دیگر از نشانه ها صرفاً محلی هستند و دید آنها از جایگاهی ویژه و جهت معین و مشخصی شدنی است.
لینچ پس از بررسی سه شهر آمریکایی –باستن،جرسی سیتی،لوس آنجلس- به نتایجی برای خوانایی بهتر شهر رسید و آن را به صورت 10 توصیه طراحی بیان کرد.
1-تمایز یا روشنی زمینه: وضوح محدوده شهر ،محصوریت،تضاد در نما،فرم،موقعیت فضایی عوامل شهر.به باور او کیفیتی است که به شهر شخصیت و هویت می دهد
2-سادگی فرم : نزدیکی آن به فرم های هندسی و وضوح اجزا به خاطر ادراک سریع بیننده
3-پیوستگی:به معنای تداوم عنصر لبه یا نمای شهری و وجود ریتم وهمانندی عواملکه علاوه بر ساده کردن درک بصری برای عوامل شهری هویت ایجاد می کند
4-تسلط و برتری:چیرگی و تسلط یک جز بر اجزا دیگر به نسبت اندازه یا شدت استفاده از آن به گونه ای که در میان دسته ای از عوامل نقش اصلی یابد
5-وضوح مفصل ها:مفصل ها باید قابل دید باشند تا درک ساده ای را از محیط پدید آورند و پیوستگی اجزا باید کاملاً واضح باشد
6-وجود تنوعی که جهت خاصی را تعریف می کند: بی تقارنی و دگرگونی تدریجی و وجود عواملی که آغاز و پایان را متمایز می کند
7-دامنه ی دید:کیفیتی که دامنه وتأثیر دید را به وسیله ی پاره ای از نمادها افزایش می دهد ،مانند نمای شیشه ،عقب نشستگی ها ،کاو بودن مانند انحنای خیابان .
8-آگاهی به حرکت:کیفیتی که حرکت بالفعل یا بلقوه ی بیننده را به احساس خود وی آورد.کیفیاتی مانند وسایلی که شیب ها یا منحنی ها و یا نفوذ یافتن فرم ها را در یکدیگر موجب می شود و تغییر مناطر را به دید ناظر آورد.این کیفیت ها به ایجاد هویت بافت کمک کی کند و به ناظر کمک کی کند تا جهت و مسافت حرکت خود را معلوم کند.
9-تسلسل:عواملی که در طول زمان و گام به گام احساس می شوند و به عوامل پیشین یا پسین بافته شده اند .تسلسل ها دو نوع اند تسلسل ساده که در ارتباط با پیوستگی عوامل با عوامل پیشین و پسین خود مطرح می شود (مانند تسلسل نشانه ها)و تسلسل ملودیک که ویژگی ای است که با گذشت زمان در خود عامل نمایان می شود
10-اسامی و معانی:ویژگی است غیر کالبدی که بر نمایانی می افزاید
البته او تاًکید دارد که هیچ کدام از این عوامل به تنهایی و به خودی خود شهر را خوانا نمی کنند بلکه باید در ترکیب باشند.
به عقیده ی لینچ خوانایی قطعاً معیار مهمی برای" یک شهر خوب" است که در کتاب سیمای شهر سعی در تعریف آن داشته اما باید ابعاد دیگری نیز برای آنچه که ما از این مفهوم هنجاری یک شهر خوب تلقی می کنیم وجود داشته باشد.
او در کتاب تئوری فرم شهر به نظریه ارتباط میان ارزشهای انسانی و شهر کالبدی-فضایی می پردازد.
لینچ در بخش نخست این کتاب به بررسی علل پیدایش، رشد، تغییر و تحول شهر ها در تاریخ و نظریه های موجود در این زمینه در سه قالب نظریه های برنامه ریزی،کارکردی و هنجاری می پردازد.در تعریف لینچ نظریه ی برنامه ریزی به موضوع چگونگی اتخاذ تصمیم های عمومی و پیچیده توسعه شهری می پردازد که مستلزم شناخت همه جانبه ی شهر است و به مراتب ازز قلمروی شهرسازی فراتر است و چند رشته ای است و نام کلی "نظریه تصمیم گیری" به آن داده است.
از سوی دیگر نظریه ی کارکردی به طور خاص تری به مسئله شهر می پردازد و می کوشد توضیح دهد که چرا شهر ها هر یک شکل خاصی به خود می گیرند و کارکرد آنها چیست.در حالی که نظریه هنجاری با روابط تعمیم پذیر میان ارزش های انسانی و شکل مجتمع های زیستی و این که چگونه می توان یک شهر خوب را شناخت، سروکار دارد،که لینج آن را هدف کتاب خود می داند.
برای تهیه ی یک نطریه ی هنجاری باید بتوانیم بران آن محورهایی را تعیین کنیم تا بر پایه ی آن،هر فرم شهر و یا هر پیشنهادی را تبیین و تجزیه تحلیل کنیم .این محورها در واقع ابعاد کارکردی شهرها هستند یعنی ویژگی های قابل تشخیص از کارکرد شهرها،به طوری که بیشتر به کیفیت فضایی آنها مربوط بوده و دارای مقیاس قابل اندازه گیری باشند..تدوین "استاندارد"های کارکردی کاری بیهوده است زیرا جایگاه ها و ارزش ها متفاوتند ولی با داشتن محورها و ابعاد کارکردی طیف گروه های مختلف دستیاببی به موقعیت خاصی را بر می گزینند.وبر این پایه می توان هر شکل شهر ویا هر پیشنهادی را تحلیل کرد و امکان آن را مشخص نمود.به باور او برای سودمندی این معیار ها باید ویژگی های زیر را داشته باشند.

1-باید ویژگی هایی باشد که بیشتر به فرم فضایی شهر استناد می کند ویژگی هایی مانند ماندگاری که میزان پایداری عناصر کالبدی یک شهر در برابر فرسودگی را برررسی می کند که با توجه به فرهنگ های گوناگون متفاوت استچون نوع سکونت ها متفاوت است.
2-به صورت کل دیدن این محورها درعین حال که پیوندخود را با جنبههای ویژه ای از فرم شهر حفظ می کنند
3-تعمیم پذیری آن متناسب با هدف ها و ارزش ها ی مهم هر فرهنگ.
4-نمایاندن پیوند میان فرم فضایی و ارزش های پایه ی هر فرهنگ
5-این ویژگی ها باید به گونه ای باشد که در موقعیت های گوناگون و با توجه به فرهنگ های متفاوت بتوان نقاط بهینه را رون آنها برگزید.
6-برخورداری از قابلیت ارزشگذاری 7- همترازی ویژگی ها از نظر کلیت
8-مستقل بودن ویژگی ها از یکدیگر
9-محور ها باید به گونه ای بتشند که ارزشگذاری ها با توجه به تغییرات زمان دست یافتنی باشد.
او شه را یک پدیده ی مکانیکی ،ابدی بانظم مکانی و همبستگی ارگانیک نمی داند و آن را در حال دگرگونی می بیند وی شهر را به اکوسیستمی که دست کم برخی عوامل آن آگاه بوده و توانایی اطلاح خود و دیگر ویژگیها را دارند تشبیه می کند.او ادعا نمود که شهر خوب،شهری است که درآن تداوم این اکوسیستم پیچیده با تغییری پیش رونده حاصل آید.در پایان لینچ با فرض این دیدگاههای کلی ،شماری محورهای عملی برای فرم فصایی شهر ها پیشنهاد نمود .

ـ سرزندگی:
بدین معنی که فرم شهر چگونه تداوم عملکردهای حیاتی و ارضای نیازهای بیولوژیکی انسانها را ممکن می سازد. لینچ از سرزندگی تنها جنبه آسایش آن را لحاظ می دارد و بر این مبنا سه خصوصیات اصلی برای حصول سرزندگی را میان تمام انسانها مشترک می داند که عبارتند از: ادامه بقای انسان، برخورداری وی از ایمنی و برقراری سازگاری فیزیکی میان وی و محیط زندگی.

ـ معنی:
انطباق محیط را با توانایی های احساسی و ذهنی و ساختارهای فرهنگی انسان مطرح می نماید. منظور از معنی یک محیط وضوح در درک و شناخت آن محیط است بطوریکه بتوان میان عناصر و اجزای آن با سایر رویدادها و مکانها در قالب یک تصویر ذهنی منسجم از زمان و مکان به سهولت ارتباط برقرار کرد و در این ارتباط ابعاد غیر فضایی و ارزشها را نیز دخیل نمود. از نظر لینچ هویت و ساختار تظاهر عینی معنی هستند و در کنار آنها سازگاری، خوانایی و شفافیت کیفیت هایی می باشند که برقراری پیوند میان فرم شهر و سایر ابعاد زندگی را ممکن می سازند و از این جهت در شکل گیری معنی نقش دارند.
ـ تناسب:
به معنای مناسبت داشتن فرم، ظرفیت و اندازه فضاهای کالبدی با فعالیتهای حال و آتی انسان ها درآنها می باشد که توسعه را در چارچوب محدودیتهای تداوم در زمان و مکان مطرح می نماید. معمولاً تناسب با احساس قابلیت یک محیط برای وقوع فعالیت محک زده می شود یعنی محیطی متناسب قلمداد می گردد که فعالیتی به نحو مطلوب و با امکانات کافی و مناسب در آن قابل انجام باشد. در این راستا لینچ انعطاف پذیری محیط در برابر تغییر و دخل و تصرف استفاده کنندگان را از ارکان مهم تناسب می داند و برای حصول آن راهکارهای کالبدی و فعالیتی نیز ارائه می دهد.
ـ دسترسی:
شامل کمیت و تنوع عناصری است که می توان به آن دسترسی پیدا کرد. این عناصر می توانند غیر متمرکز و پویا باشند مثل افراد، اطلاعات، فعالیت ها و ... از نظر لینچ هیچگاه نمی توان به دنبال حداکثر دسترسی بود و تنها باید دستیابی به سطح بهینه ای از دسترسی را مد نظر قرار داد. چرا که دسترسی خود تابعی از سه عامل زیر است: تنوع چیزهایی که با آنها برخورد می شود، عدالت دسترسی برای گروههای مختلف اجتماعی و کنترل شبکه دسترسی برای اعمال نظارت اجتماعی بر آن.
ـ نظارت و اختیار: به مفهوم امکان تصمیم گیری انسانها برای شکل گیری مکانی فضاها و فعالیت ها است و زمینه را برای برخورد فعالانه انسان با فضا فراهم می آورد.
انسان در شرایطی احساس می کند بر فضا نظارت دارد و اختیار دار آن می باشد که به زعم لینچ از حقوقی چند در فضا برخوردار باشد. اهم این حقوق، حق حضور در فضا، حق استفاده و عمل و رفتار آزادانه در آن، حق اختصاص دادن فضا به خود و حق تغییر و اصلاح فضا و حق واگذاری آن است.
چنانچه پنج محور فوق کلیه محورهای اصلی کیفیت یک شهر را تشکیل دهد، باید دو معیار به شرح ذیل را نیز همیشه به عنوان یکی از آیتم های چیزهای خوب به آن اضافه کرد. این دو معیار هر چند با معیارهای گفته شده متفاوت است ولی در هر یک از محورهای اصلی وجود دارد. اولی نگرش به هزینه تحقق یافتن هر یک از محورهای اصلی دارد و بعدی میزان بهره وری هر انسان را از کیفیت های ذکر شده، مطرح می نماید.

معیارهای این محور فرعی عبارتند از:

ـ کارآیی:
اشاره دارد به انواع هزینه های ایجاد و نگهداری شهر براساس محورهای اصلی و به منظور ایجاد تعادل در ارزش های مطرح شده. کارایی میزان حصول یک کیفیت یا عملکرد را به از دست دادن دیگری مربوط می سازد. یعنی در واقع عامل متعادل کننده ای است که میزان حصول هر یک از محورهای اصلی را در شهر خوب معلوم می دارد.

ـ عدالت:
به معنای چگونگی توزیع کیفیت ها به منظور ایجاد تعادل بین افراد یک شهر در کسب کیفیت های ذکر شده است. البته عدالت به معنی برابری صرف در برخورداری از این کیفیت ها نمی باشد بلکه به معنی فراهم آمدن فرصت مساوی برای تمام افراد برای بهره مندی از این مواهب در حد نیاز و استعدادشان است.
در ادامه بررسی هر یک از این محورها، بصورتی تفصیلی تر مورد بحث قرار گرفته و با ارائه شکل هایی خاص روشن تر شده است.

[quote='arshadememari' pid='37665' dateline='1352470039']
[font=tahoma][color=#333333]لوئیس مامفورد (Lewis Mumford )

شهر انسان (Anthropopolis)

لوئیس مامفورد(1895-1990) منتقد معماری، طراح شهر و تاریخنگار فرهنگی آمریکایی بود. در هنرستان فنی درس خواند و در هفده سالگی به نویسندگی دل بست و در کنار کارهای فنی مانند نقشه برداری، برای آموزش نویسندگی به کالج رفت. در همین هنگام با نوشته های پاتریک گدس آشنا شد و آراء و نظریات وی را پی گرفت.

با نگاهی گذرا بر نگرش دیدگاه های مامفورد می توان سه دوره را بازشناخت:

الف)دوره نخست:
در این دوره که مصادف با جنگ جهانی اول (1918-1914) و دوره جوانی وی می باشد. مامفورد بیشتر آرمانگرا و علاقمند به کارهای هنر و معماری بود.

ب) دوره دوم :
از آغاز کار اصلی مامفورد نویسندگی و نقد دیدگاه های اجتماعی-فرهنگی بود. توجه ویژه ای به مفهوم و پدیده شهر به عنوان یک نهاد اجتماعی داشت. از این دیدگاه بیشتر فعالیت های او در این دوره بر مسائل شهر بویژه بر برنامه ریزی منطقه ای و شهری متمرکز بود. در این دوره همراه با هنری رایت، کلارنس اشتاین " گروه برنامه ریزی منطقه ای" را برای " مسکن نیویورک" و "شورای برنامه ریزی منطقه ای" و "شورای برنامه ریزی اجتماعی" را در "انستیتو آمریکایی معماری" تاسیس کرد. اهمیت کار او در این دوره تا اندازه ای است که صاحب نظران شهرسازی از آن به عنوان نظریه پرداز" انسانگرا " و یا نظریه پردازان جامعه شناحتی شهری، "فرهنگرا "نام برده شده است.

ج) دوره سوم:
دورانی است که مامفورد به ارائه نظریه هایی درباره پدیده فن و فنآوری، تاثیر آن بر روابط اجتماعی مردم و تاثیر از آن می پردازد. در این دوره مامفورد با نوشتن کتاب شهر در تاریخ در جستجوی پدیدهای تاثیرگذار بر فرهنگ و تمدن شهری بود. فعالیت های او در این دوره منجر شد که در نزد اندیشمندان از او با نام "مورخ" و "جامعه شناس" یاد شود.
مامفورد در سال های دراز با مجله های تخصصی نظیر "روزنامه بنیاد آمریکایی معماری"، "گزارش معماری" و "منظر معماری" همکاری می کرد. او استاد برنامه ریزی شهری در دانشگاه پنسیلوانیا و استاد مدعو ام.ای.تی بود.

فلسفه برنامه ریزی مامفورد:در فلسفه برنامه ریزی مامفورد به سه محور فکری بر می خوریم:

1)طبیعت گرا:
مامفورد طبیعت گرا بود. زیرا به وحدت کیهان و نظام هستی باور داشت. باور به ماده، انرژی، روح و خداوند در نظر او مهم و به صورت یک حقیقت جلوه می کرد. اما همه آنها با یک پیوند درونی به یک سوگیری خاص نسبت می داد و از آن با عنوان مادر طبیعت نام می برد. مامفورد مانند همه اندیشمندان مکتب اکولوژیک، پیشرفت تمدن بشر و توسعه اجتماعی-اقتصادی جوامع انسانی را بصورت چرخه زندگی تحلیل می کرد. یعنی توسعه را نه به شکل مستقیم بکله منحنی وار می دانست. در درون این چرخه زندگی چهار فصل را شناسایی کرد:
1. دوره بهار یا دوره گل دادن کار توسعه
2. دوره تابستان یا دوره به بار نشستن توسعه
3. دوره پاییز یا دوره پژمردگی تدریجی توسعه
4. دوره زمستان یا دوره توقف توسعه

2) تکامل گرا:
بسیاری مامفورد را یک آنارشیست اجتماعی (باور به تعاون و همیاری میان انسان ها) میدانند. مامفورد بر همیاری، معیارهای انسانی، خانواده، محله و گروه های کوچک تاکید می کند. یعنی همیاری مردم و حذف هرگونه اقتدارگرایی و قدرت طلبی.

3) انسان گرا:
زیرا اعتقاد داشت دنیا دارای چنان منابعی است که رفاه اجتماعی همه افراد بشر را تامین می کند و برنامه ریزان باید به جای راه های غیر انسانی سودگرای جهانی، با تفکر و اندیشه به ایجاد محیط گرم و صمیمانه اجتماعی میان مردم بپردازد.


آراء و نظریات مامفورد:
مامفورد مانند پاتریک گدس شهر را مکان حساس عصر ما می دانست، او برای مسائل شهرسازی همه ابعاد فرهنگی و تاریخی را منظور می داشت. و مسئله را تنها در چارچوب فنی نمی دید.
وی به درستی نشان داد که چگونه حضور نهاد های اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی در گذر تاریخ، در قالب کالبدی-فضایی هویدا می شود. او بیش از همه چیز شهر را در فرآیند تاریخی آن بررسی کرد. اجزاء و کارکردهای هر دوره را با مشاهده و استفاده دقیق از هر گونه اثر تاریخی، فرهنگی و فضایی مشخص ساخت و آن را با انسان ارگانیک پیوند داد. هرگاه این اجزاء و کارکردهایشان در راستای رفع نیازها و اهداف انسانی بوده و توسعه انسانی را پدید آورده آن را مثبت می دانست تا با بیرون کشیدن قواعد شهری گذشته، کاربرد آن را در شرایط کنونی بیابد. مامفورد کاوش های باستان شناسی را به دلیل فاقد روح بودن آنها کافی نمی دانست. مگر آنکه این کاورش ها با قراین اجتماعی همساز شود، برپایه چنین کار روش شناختی، بازگشت به هر الگویی را منتفی می شود و در این حالت ما دارای هیچ نمونه ازلی نیستیم.
مامفورد در تشریح این موضوع، شهر را بیشتر از دو بعد آن – پوسته و هسته یا ظرف و مظروف- بررسی می کند. در بعد فیزیکی، شهر جایی است ثابت برای استقرار آدمی و دورنمایه اجتماعی آن، مقصدی است که انسان سر انجام برای رفع نیازهای فنی و .. آن را برگزیده اند. از دیگر سو، ظرف یا پوسته شهر باید آن قدر انعطاف داشته یاشد که بتواند واکنش ها و کنش های جامعه را برتابد و به پرورش مدنیت کمک کند. شهر باید هرزمان که لازم باشد پوست بیندازد و پوسته نو باید در خور محتوای متفاوت در زمان و مکان آن باشد.
از دید مامفورد، جامعه شهری نه منحصر به محتوای جمعیتی آن است و نه در پوسته فیزیکی آن محدود می شود. او اصل مطلب را در پویایی، تحول و تغییر شکل جامعه مدنی می دید. شهر در واقع دستگاه "خودکار فرهنگ سازی" است.
مامفورد نظم منطقی در توسعه جامعه شهری را متکی بر یکپارچگی تسهیلات فنی و نیازهای بیوکوژیکی زیستی و هنجارهای اجتماعی می دانست و در روند کشفیات خود به جنبه های مختلف توسعه انسانی در متن پویای مدنیت، با تکیه بر پبوند با روستا پرداخت. او به حق، پویایی جامعه مدنی را در تعامل شهر و روستا جستجو می کرد. بطور کلی مامفورد بر همبستگی اجتماعی و روابط چهره به چهره، تحرک فردی، اهمیت ابعاد زیبایی شناختی و وحدت با نیروی طبیعی در شهر تاکید داشت. او معتقد بود که برنامه ریزی شهری باید به روابط ارگانیک میان مردم و فضا زندگی مردم اهمیت دهد. مفهوم ارگانیک از دیدگاه مامفورد عبارتست از: جامعه منسجم و برخوردار از سازگاری کامل زندگی فردی در درون جامعه شهری.
قوانین زیست ارگانیکی که مامفورد تحت تاثیر آن مفهوم ارگانیک را درباره شهر به کار می برد:
- همه موجودات زنده برپایه شرایطی که در آن زندگی می کنند، گرایش به ایجاد شکل های تازه دارند.
- عمل خشونت آمیز برای ثبات و استحکام آن زیان آور است.
- یک موجود زنده در حال رشد شامل یاخته هایی است که در موقعیت نسبتا مناسب خود قرار می گیرند.
- موجود زنده در پی ترکیب یاخته ها رشد می کنند نه در گسترش آنها.
- موجود زنده برای رشد خود دارای انعطاف است.
- موجود زنده در درون خود توان ایجاد پیوند میان یاخته ها را دارد.
از دید او از آنجایی که هر پدیده ارگانیک در رشد و توسعه خود موارد بالا را در بر دارد، شهر نیز باید از این ویژگی ها برخوردار یاشد.
مامفورد با پیروی از افکار گدس، مادر شهر مدرن را نمونه ای آشکار از عقب ماندگی فرهنگی در مقابل پیشرفت های سریع فنی و مخلوقی ساخته اقتصاد درحال توسعه می دانست که به جای رفع نیازهای زندگی به خدمت منافع مالی درآمده باشد. به گفته او، مادر شهر مدرن یا توده انبوه شهری تنها بد یا دردآور نیست بلکه زیان بخش ، بی فایده و به زیان فن آوری از کار افتاده نیز می باشد. از دیدگاه منتقدانه مامفورد بیشتر شهرهای آمریکایی با پذیرش انگیزه گسترش مادرشهری انتظارات خود را برپایه رشد نامحدود جمعیت که ضامن حداکثر افزایش بهای زمین است، نهاده بود.
مامفورد در بین دستاوردهای جدید در زمینه فن آوری، اتومبیل را وسیله می داند که در شکل گیری مادرشهرهای آمریکایی مخرب ترین نقش را بازی کرده است. به همین جهت مامفورد اتوبان را فضای ضد شهری، ضد انسانی و ضد فضای سبز می داند. او معتقد است برنامه ریزان شهری فراموش کرده اند که شهر نه برای تسهیل در حرکت اتومبیل بلکه برای پرورش انسان و فرهنگ است.
مامفورد برای غلبه بر بر این وضعیت ناشی از فراموشی، تاریخ را به یادآوری فرامی خواند. مامفورد در این فراخوان به شهر قرون وسطایی اشاره می کند و آن را مجموعه ای از شهرک ها، با درجه ای از خودکفایی و خودگردانی، به تصویر می آورد.
مامفورد از شهرهای قرون وسطایی فرامی گیرد که جلوگیری از تمرکز عملکردهای ضروری اجتماعی در شهر است که کل آن را در مقیاس نگه می دارد. مامفورد با احترام به اصول و حقایق تاریخی، مرکز فعالیت های خود را به نگرانی های اصولی آدمی قرار می دهد. او در مخالفت با اقتصاد مبتنی بر ماشین و قدرت دنیای مدرن، از اقتصاد ارگانیک سخن می گوید که برپایه زندگی استوار و از ریشه تاریخی برخوردار است. او با توسل به دیدگاه انسانگرا و مبتنی بر زندگی در می یابد که راه حل مشکلات نهادهای انسانی و کنترل آن باید محتوایی انسانی داشته باشد. مامفورد برای رفع مشکلات مادر شهر مدرن برمی خیزد و در این راه به طور کلی از پذیرش راه حل ها مبتنی بر فن آوری شانه خالی می کند. او انسان را فرا می خواند تا بیش از هرگونه تلاش برای فائق آمدن بر نیروهای که هستی ایشان را تهدید می کند به تزکیه و استحاله جوهر نفس بر راستای همکاری با نیروهای طبیعت و بالاتر از آن با همنوعان خویش یپردازند. برای نیل به این هدف، آدمیان مستلزم می شوند بر حماسه ماشین غلبه کنند و اسطوره ای جدید را جانشین آن سازند.
از دهه 1950 به بعد مامفورد نظریه های بدبینانه ای درباره سازمان های بزرگ سیاسی مطرح نمود. مامفورد با گرایش به چپ آمریکایی، موجب پیدایش احزاب سبز در اروپای غربی شد و برای سالم سازی محیط شهری، ارائه حمل و نقل ارزان قیمت، ایجاد دبیرستان، دبستان، درمانگاه و بیمارستان رایگان را پیشنهاد می کند و برساخت باغشهرها و ایجاد تعادل در محیط و فناوری انسانی و مناسب پافشاری می کند. او برای نجات دنیا از انواع آلودگی ها فدرالیسم اکولوژیک یا تقسیم دنیا به نواحی اکولوژیک را توصیه می کند.


شهر آرمانی مامفورد:
مامفورد شهر را مجموعه ای متشکل از گروه های نخستین و اتحادهای هدفمند جمعی می داند. مورد اول را می توان در اشکالی چون خانواده و محله مشاهده کرد که در تمام جماعت ها دیده می شوند، در حالی که مورد دوم ویژه و خاص شهر است. این گروه های مختلف از خلال سازمان هایی که کمابیش ساختی بنگاه مانند دارند یا لااقل به شکل عمومی تنظیم و شخصیت یافته اند، خود را تضمین می کنند. ابزار فیزیکی اساسی برای وجود شهر عبارت است از یک کالبد ثابت، مسکن پایدار، تاسیساتی دائم برای گردآوردن، تبادل و ذخیره سازی و ابزار اجتماعی اساسی عبارت است از تقسیم اجتماعی کار که نه فقط زندگی اقتصادی بلکه فرآیند های فرهنگی را تضمین می کند. بنابراین شهر در معنای کامل از دیدگاه مامفورد عبارت است از یک شبکه جغرافیایی، یک سا
آخرین ارسال های من :

شما ناخداي كشتي خودتان و نويسنده ي داستان زندگيتان هستيد.((بلك وسبت))
اگر خلق عالم علي را مي شناختند ، دوستش ميداشتند و اگر خلق عالم علي را دوست ميداشتند ، جهنم آفريده نميشد .
پاسخ
 سپاس شده توسط elham90 ، haydariyan ، fatemeh.n ، 0RKIDEH ، atelieahjam ، Neda.N


موضوع‌های مشابه…
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  رایگان دانلود پاورپوینت آشنایی با آندره گدار atelieahjam 2 2,761 ۱۳۹۳-۷-۱۵، ۰۶:۴۰ عصر
آخرین ارسال: atelieahjam
  زندگی نامه و شهرسازی لوکوربوزیه m.mohammadzadeh 1 2,654 ۱۳۹۱-۱۰-۲۴، ۱۲:۴۳ صبح
آخرین ارسال: colorful.butterfly
  خانومی معمار با اسمی پسرانه (بسیار جالب) ALI XxX 0 1,986 ۱۳۸۹-۱۲-۲۲، ۰۴:۲۲ عصر
آخرین ارسال: ALI XxX
  ديدار با استاد برجسته هنر كاشيكاري ايران، ماهرالنقش ALI XxX 0 1,713 ۱۳۸۹-۱۲-۲۲، ۰۴:۱۹ عصر
آخرین ارسال: ALI XxX
Thumbs Up روز تولد بزرگان معماری nima 0 1,874 ۱۳۸۹-۱۲-۲۲، ۰۳:۴۷ عصر
آخرین ارسال: nima
Rainbow آشنايي با نورمن فاستر و همکارانش Shayan 0 1,410 ۱۳۸۹-۱۲-۱۶، ۰۹:۰۷ عصر
آخرین ارسال: Shayan
  آشنايي با "سر نورمن فاستر" Shayan 0 1,741 ۱۳۸۹-۱۲-۱۶، ۰۸:۵۵ عصر
آخرین ارسال: Shayan
  آشنایی با چارلز جنکس ALI XxX 0 2,433 ۱۳۸۹-۱۲-۱۲، ۰۸:۲۲ عصر
آخرین ارسال: ALI XxX
  اشنایی با زاها حدید reza1366 0 1,424 ۱۳۸۹-۱۲-۸، ۰۹:۰۱ عصر
آخرین ارسال: reza1366
  اشنایی با لوکوربوزیه reza1366 0 1,568 ۱۳۸۹-۱۲-۸، ۰۸:۵۱ عصر
آخرین ارسال: reza1366

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان