برایت چه بخواهم ز خدا؟
بهتر از اینکه خودش پنجره ی باز اتاقت باشد، عشق، محتاج نگاهت باشد، خلق، لبریز دعایت باشد و دلت تا به ابد وصل خدایی باشد، که همین نزدیکیست من بهترین یلداها را برایت آرزو می کنم. پیشاپیش شب یلدا مبارک
گیرم که یلدا هم بیاید.
شبی هم به درازا بکشد.
برفی هم ببارد.
سفره ای هم چیده شود.
اناری هم باشد.
و دیوان حافظی هم.
چه یلدایی؟
چه برفی؟
چه فالی؟
بی تو اینجا همه شب یلداست.
همه شب سرد است.
همه شب فال مرا می گیرد،
یاد آشفته تو.
رفیق...
زمستون رسید! سردت شد خبرم کن تا برات بسوزم.
یلداتون مبارک.
روز اول دبستانم تصادفا مصادف شد با روز اول جنگ و در آنروز با معماری پناهگاه ها آشنا شدم . مفاهیم باوهاوسی رنگها را در یکی دو کلاس بالاتر آموختم قرمز یعنی خطر و سفید یعنی آرامش و اکسپرسیون را از حالت نگاه مادر در زمان قرمز و در انتظار سفید. مفهوم سازه فلزی در طبقه منفی سه پارکینگ برای امتحان نهایی در ذهنم شکل گرفت . فانتزی کودکیم مرا با گالیور پیوند میزد که اسیر لی لی پوت اطرافیان به اینسو و آنسو میرفت و مدام به او میگفتند : من میدونستم که ما موفق نمی شیم. اکنون فانتزی کودکیم هر روز برایم تکرار میشود و میدانم که چه رنجی میکشید گالیور در لی لی پوت و ما با آنان که فانتزی کودکی شان پت و مت بوده.