۱۳۹۲-۱۲-۱۰، ۱۱:۳۴ صبح
منیژه غزنویان
ترسِ بیتهرانی؛ تاملی بر یک باور عمومی
مهاجرت بیرویه و افراطی به تهران که از دهههای آغازین قرن حاضر شروع شده و علیرغم تغییر شکل و ترکیب مهاجران، همچنان ادامه دارد به نظر بسیاری از صاحبنظران، ریشه و مهمترین علت بسیاری از مشکلات دیگر آنست. در چنین فضایی، طرح مسئله انتقال پایتخت یا کمی پیش از آن، ایجاد جریانهای مهاجرت معکوس از آن، گزینههایی است که بیش از هر چیز حاکی از امکانناپذیری کمک به تهران و اصلاح آن در شرایط فعلیاش است. با این حال، مشکلات بسیاری بر سر راه هر دوی این طرحها وجود دارد که عملا آنها را ناممکن جلوه میدهد. یکی از این استدلالها که اغلب در خصوص دشواری یا عدم امکان مهاجرت معکوس از تهران مطرح میشود امتناع تهرانیها از عزیمت به شهر دیگری است که جدای از ابعاد اقتصادی، مقولهای فرهنگی نیز محسوب میشود. این امتناعی است که تیپی از هراس، آن را تقویت میکند، هراس از دست دادن رفاه نسبیشان در تهران؛ رفاهی که صرفا محدود به سطح درآمدی نبوده و حاصل ویژگیهای دیگری است که با مختصات فرهنگی و شرایط امروز تهران در ارتباطی تنگاتنگ قرار دارد. از آن جایی که یکی از مهمترین رسالتهای علوم اجتماعی، بازاندیشی به مسائل، با تکیه بر تفکر انتقادی است یادداشت حاضر قصد دارد بنیانهای این مسئله وابستگی عاطفی و روانی به تهران را مورد تشکیک قرار دهد.
درک هر شهروند از مفهوم «رفاه» بدون شک، پیوندهای عمیقی با مقوله «امنیت»، دارد که در ادبیات علوم انسانی همواره بر تمایز آن با مفهوم نزدیک ولی متفاوت «احساس امنیت» تاکید میشود. تهران را به جهت جمعیت و تراکم جمعیتی بالا و امکانپذیر بودن بسیاری از فعالیتهای واسطهگری در اقتصاد، میتوان همان شهر افسانهای داستانها و برخی کتابها دانست، همانجایی که «سنگفرش هر خیابان از طلاست». کافی است بتوانی گوشهای از آن، به اصطلاح «بساط کنی» تا درآمد روزانهات حاصل شود، حال با فعالیت سادهای چون آدامسفروشی یا گلفروشی سر چهارراهها و پشت چراغ قرمزها. علاوه بر این، جایی است که گزینههای فراغتی بیشماری را پیش روی افراد قرار میدهد که بسته به سطح درآمدی و ذائقه فرهنگیِ هر شخص متفاوت است و طیف وسیعی از ماشینبازی در خیابانها و اسکی در کوههای اطراف و برگزاری مراسم در برج میلاد تا خرید کردن از مجتمعهای تجاری متنوع و بزرگ و نشستن در انواع پارکها و نهایتا نگاه کردن مغازهها و پرسه زدن در خیابانهایی که تمام نمیشوند! گذشته از این دو مقوله معیشت و فراغت، تهران به افراد و گروههای مختلف و متضاد، امکان نسبیای برای همزیستی در کنار هم میدهد به طوری که تکثر سبکهای زندگی تقریبا بیشتر اجازه بروز دارند. از اینها گذشته، زندگی در تهران، عموما با یک حالت روانی مثبت نیز همراه است. این که افراد حس میکنند تهران نسبت به سایر شهرها، برتری دارد و آنها آن قدر خوششانس هستند که در این شهر زندگی میکنند از نظر بسیاری یک سرمایه نمادین مهم تلقی میشود. پسر جوانی در پاسخ به این سوال نگارنده که «آیا از زندگی در این شهر رضایت داری؟» با تاکید بر این که زندگی در «پایتخت» همواره یک امتیاز است پاسخ مثبت داد و در ادامه، با یک محاسبه ریاضی ساده نشان داد که تنها چند درصد از جوانان ایرانی هم سن و سال او امکان زندگی در این شهر را دارند و او یکی از این افراد خوششانس است. شاید بتوان موارد بیشتری به این فهرست چهارگانه اشاره کرد ولی بدون شک، اینها از پربسامدترین دلایل هستند. بنا بر این گفتمان میتوان گفت، تهران شهر «پول»، «تفریح»، «آزادی» و به اصطلاح عامیانه »کلاس» است.
حال اگر از گفتمان مقابل به تهران نگاه کنیم با چگونه شهری مواجه هستیم و زندگی در آن، با چه ویژگیهایی به لحاظ شرایط واقعی همراه است؟ این موضوعی است که مطالعات بازنمایانه، بسیار به آن علاقمندی نشان میدهند. تهران، شهری با طبیعت تخریب شده است، با هوایی آلوده که جزء مورد اجماعترین مسائل این شهر است و منابع آبیای که «کمبود» و نیز «آلودگی» آن هر ساله در صدر اخبار قرار دارد. شهری است با تهدید مداوم زلزله و فاجعهای که در صورت بروز آن، بیشتر به داستانهای تخیلی بسیار بدبینانه شبیه است. شهری است با میزان زیادی از هدر رفتن زمان روزانه برای جابهجایی، شهری با مردمی عموما بیتفاوت نسبت به هم که هر از گاهی یک اتفاق یا حادثه را که حاصل این بیتوجهی است در صدر دلمشغولیها و بحثهای عمومی قرار میدهد، شهری که به واسطه کلان بودنش با افزایش میزان جرم و جنابت در ارتباط قرار دارد، شهری با نشانههای مخدوششده که به راحتی میتوان در آن گم شد، شهری با تراکم بالا و ساختمانهای بلندمرتبه که اغلب بسیار باید معیارهای کیفیت را پایین آورد تا بتوان عنوان «خانه» یا «فضای مسکونی» را در موردشان به کار برد که تازه برای تامین همان نیز میبایست عددی بالاتر از هر نقطه دیگر ایران پرداخت کرد.
علاوه بر اینها آیا میتوان گفت که تهران، شهر خطر است؟ تعبیر «جامعه ریسکی» را الریش بک ساخت برای آن که بگوید انسان با مدرنیته و به خصوص پس از انقلاب صنعتی، عملا شرایط دشواری را برای زیست خود ایجاد کرد، شرایطی که نه تنها بسیاری از ریسکهای قدیمی همچنان باقی ماندند بلکه ریسکهای جدیدی نیز به زندگی او اضافه شدند، ریسکهایی حاصل از صنعتی شدن و دستکاریهای بیپروای انسان با ابزار دانش. از طرفی اگر بپذیریم که مدرنیته با ریسک بیشتری همراه است و از طرف دیگر، قبول کنیم که تهران، مدرنترین شهر ایران است و بسیاری از تحولات ناشی از مدرنیته را اول از همه تجربه کرده بنابراین باید پذیرفت که زندگی در تهران، با ریسکهای بیشتری نسبت به سایر شهرهای کشور همراه باشد. آیا این گزاره میتواند درست تلقی شود؟
به نظر میرسد مصداقهای قابل توجه و تاملی در این رابطه وجود دارند که عموما نادیده گرفته میشوند. به عنوان مثال میتوان به حادثه اخیر خیابان جمهوری در تهران اشاره کرد، اتفاقی که در یک ساختمان 5 طبقه رخ داد و به موجب آن، یک آتشسوزی معمولی در یک واحد تولیدی لباس، منجر شد دو زن کارگر از ترس سوختن در آتش، خود را از پنجرهها به پایین پرت کنند و درواقع، بین دو شیوه مردن، گزینهای را انتخاب کنند که به لحاظ فرهنگی، با عذاب کمتری همراه است. فیلمِ لحظه به لحظه این آتشسوزی و سقوط این دو زن در فضای مجازی، دست به دست گردید. بدون شک، بسیاری از پایتختنشینان، آن را دیده یا خبرش را شنیدند ولی خوانش عمومی از این حادثه چگونه بود؟ منظور در این جا تلاشهایی نیست که طبق عرف، هر کدام از ذیربطان برای دفاع از عملکرد خود انجام میدهند. گرچه در همین حوزه نیز توجه به تجربیات جهانی و رویکردهایی متفاوت در این حوزه قابل توجه است. به عنوان مثال، «ریزش قسمتی از مجتمع مسکونی 22 طبقه رونان پوینت در لندن، موجب عقبنشینی دیگری در ساخت بلوکهای مسکونی بلندمرتبه در بریتانیای کبیر شد.» (شوئنوئر، 1380: 128) حادثه عبارت بود از انفجار ناشی از نشت گاز یک آشپزخانه در این مجتمع که سال 1968 اتفاق افتاد و به موجب آن، 40 نفر مرده و 17 نفر مجروح شدند. گذشته از این موضوع که محور اصلی بحث حاضر نیست، بیش از رفتار مسئولان و تصمیمگیران، عکسالعمل ساکنان عادی این شهر مورد تامل است، کسانی که در ساختمانهای 5 طبقهای مشابه آن یا در ساختمانها و برجهایی به مراتب بلندتر سکونت دارند. آنها از این حادثه چه برداشتی کردند؟
در خوانش غیرحقوقی و غیرسیاسی این واقعه، میتوان این موارد را در نظر گرفت:
- محل حادثه، نه در کوچه و پسکوچههای قدیمی و باریک یا در خیابانهای حاشیهای شهر بلکه در یکی از خیابانهای مرکزی تهران بوده (تقاطع جمهوری و ابوریحان) که با تمرکز امکانات اداری و خدماتی شناخته میشود.
- ساختمان حادثه، با 5 طبقه (18 واحد) جزء آپارتمانهای اگر نگوییم کوتاه و کمتراکم ولی حداقل متوسط این شهر است.
- زمان حادثه، صبح یکی از روزهای تعطیل است که ترافیک داخلی شهر، از نظر روان بودن و دسترسی، قابل مقایسه با روزهای عادی و ساعتهای اوج نیست و آتشنشانی فرصت میکند طی کمتر از 5 دقیقه در محل حاضر شود.
- قربانیان، گرچه میانسال و مسن ولی به هر حال، بزرگسال (نه کودک)، سالم و فاقد معلولیت بودهاند.
با این حال در این حادثه که همه چیز برای نجات همه حادثهدیدگان ظاهرا مهیاست دو نفر جان خود را از دست دادند. اتفاقی که هر روز میتواند مشابه آن در گوشه و کنار این شهر بیفتد و با مروری اجمالی بر سایت آتشنشانی و خدمات ایمنی شهرداری تهران میتوان به این مسئله پی برد. آتشسوزی، یکی از سرفصلهای 12 گانه اتفاقات ناگوار شهری است که به این سازمان مربوط است. اتصال سیم پلوپز، نقص در سماور گازی، احتراق موتور اتومبیل شخصی در داخل پارکینگ، آتش گرفتن انباری، سرایت آتش از آشپزخانه به بیرون، لولهکشی ناایمن گاز و... از جمله اتفاقاتی هستند که میتوانند واحدهای مسکونی معمولی یا کارگاهی را دچار حریق سازند و این مسئله به هیچ وجه، موضوعی انتزاعی و دور از ذهن نیست.
حال میتوان تصور کرد که با میزان بلندمرتبهسازی موجود در این شهر و نواقصی که ساختمانها اعم از نو یا فرسوده دارند، مشکلات ناشی از آشفتگی، ترافیک و تمزکزگرایی شهر و نیز تراکم جمعیتی و الگوهای رفتاری غالب در میان شهروندان که بیتفاوتی یا نمایشی کردن حوادث است یک آتشسوزی ساده تا چه حد میتواند تبعات پیچیدهای داشته باشد. خودکشی ناگریز این دو انسان در میان موج جمعیت تماشاگری اتفاق افتاد که با ازدحام بیمورد خود در محل حادثه و فریادهای هیجانیشان، تنها به ملتهب شدن بیشتر فضا، سخت کردن کار امدادرسانان و از همه بدتر، بر هم خوردن تعادل روانی و تمرکز قربانیان دامن زد. این که اگر همین حادثه و تنها در همین ابعاد، در یکی از برجهای مسکونی بلندمرتبهتر و شلوغتر یا در مکانی در حاشیهتر یا در زمانی پرترافیکتر، یا در جایی با جمعیت آسیبپذیر بیشتر روی میداد، چه اتفاقی میافتاد؟
بحث اصلی در این جا تمایز قائل شدن بین «وجود» امری در واقعیت با «احساس» ما نسبت به آنست. به عنوان مثال، درست است که تهران، به تعبیری شهر امکانات است و بهترین و پیشرفتهترین تجهیزات در هر حوزهای درون آن هست ولی صرف وجود این امکانات به معنای داشتن رفاه بیشتر نیست. کما اینکه ویژگیهای این شهر و حالتهای پیچیده و آسیبگون آن در بسیاری موارد باعث میشود که عملا فرصت برای استفاده از این امکانات از دست برود. یا مثال دیگر، در بحث پزشکی است. درست است که تهران یکی از قطبهای مهم کشور و شاید مهمترین آنها در زمینه امکانات درمانی است ولی همین شهر به موازات این ویژگی، آلودهترین شهر کشور نیز هست و به واسطه همین آلودگی منابع اساسی، موجد بیماریها و مشکلات روحی و جسمی بسیاری برای ساکنان آن است. درست است که بهترین دانشگاهها و امکانات آموزشی در تهران قرار دارند ولی هدر رفتن زمان در ترافیک، صرف زمان قابل توجهی برای تامین هزینههای سکونت در این شهر و... عملا برای بسیاری از افراد، فرصت کافی جهت استفاده مطلوب از این امکانات را فراهم نمیکند. یا در حوزه مسکن، گرچه به ظاهر، امکانات جانبی بیشتری برای زندگی خوب و خوشبخت، فراهم است ولی حداقلهای این زندگی که فضایی شخصی برای سکونت و آرامسازی روان است در این شهر به ندرت قابل دسترسی است و... بنابراین به نظر میرسد که ما در تهران و در بسیاری از موارد، بیش از آن که امکان عملی استفاده از امکانات را داشته باشیم، با «احساس داشتن امکانات» مواجهیم که بیشتر برساختی ذهنی و فرهنگی است و همین احساس است که به شکلی دیگر، هراس از زیستن در سایر شهرهای ایران را به سد شناختی پیش روی بسیاری از ساکنان این شهر تبدیل کرده که حاضرند زیستن در شهری پر از ریسک و به واقع با حداقلهایی از سلامت و رفاه را به عنوان شانس بزرگ زندگی خود تلقی کنند، چرا که آنها را از «بدبختی» حاصل از زیستن در نقاط دیگر کشور نجات میدهد. حال این بدبختی چیست و ریشه این هراس در کجاست؟ خود موضوعی است که بررسیهای فرهنگی و اجتماعی بیشتری را میطلبد.
مرجع: شارنگار