امتیاز موضوع:
  • 47 رأی - میانگین امتیازات: 2.89
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
سبک و فرهنگ در معماری
#1
سبک و فرهنگ در معماری
معماری به عنوان بستر فرهنگ
"
تمامی سبکهای بزرگ هنگامی که از درون به آنها نگاه کنیم گنجینه های معنوی به شمار می روند. اما وقتی که آنها را تنها به عنوان یک سبک تقلید کنیم این گنجینه ها به مقابری تبدیل میشوند برای یک زندگی پایان یافته


"
فرانک لوید رایت
هر جامعه ای با هر سیستمی که اداره شود و هر نوع ایدئولوژی که بر آن حاکم باشد دارای اهداف و آرمانهای خاص خود می باشد.وظیفه اصلی فرهنگ نمایش این ایده های ذهنی است به وسیله نمود اشکال عینی ، در فرآیند این استحاله معماری نقشی اساسی به عهده دارد. هرمان موتسیوس یکی از اولین نظریه پردازان ورک بوند آلمان در سال 1911 چنین مینویسد: " معماری وسیله واقعی سنجش فرهنگ یک ملت بوده و هست. هنگامی که ملتی میتواند مبل ها و لوسترهای زیبا بسازد اما هرروزه بدترین ساختمانها را می سازد ، دلالت بر اوضاع نابسامان و تاریک آن جامعه دارد. اوضاعی که در مجموع ، بی نظمی و عدم قدرت سازماندهی آن ملت را به اثبات می رساند



."
هر بنایی به عنوان جزئی از فرهنگ معماری این وظیفه را دارد که یک اندیشه ذهنی را از طریق فرم ظاهری خود عینیت ببخشد و به این ترتیب نمودی خواهد بود برای سنجش این فرهنگ. از این دیدگاه تعریفی که هانس هولاین از معماری میکند قابل درک است:" معماری نظمی معنوی است که در ساختمانها تجسم یافته است" اغلب سعی میشود به این بهانه که این ساختمان فقط برای فلان عملکرد ساخته شده است از زیر بار این مسئولیت شانه خالی کنند در این جا فراموش میشود که هر ساختمانی برای کاربردی ساخته میشود. معماری ای که تنها به خاطر نفس معماری باشد اصلاً وجود ندارد . به این ترتیب هر ساختمانی یک شاهد فرهنگی است چه به مفهوم خوب و چه به مفهوم بد آن



.
زیگموند فروید فرهنگ را چنین تعریف میکند:" فرهنگ مجموع تمام توانایی ها و وسائلی است که زندگی ما را از زندگی اجداد حیوانی ما دور می کند و در خدمت دو هدف می باشد محافظت از بشر در مقابل طبیعت و تنظیم روابط انسانی بین افراد



"
فروید در توضیح اعمالی که در ارتباط با قسمت اول هستند، در کنار استفاده از ابزار و مهار کردن آتش ، از ساختن مسکن نیز نام می برد اما فرهنگ تنها به خاطر عملکرد جیزی نیست . چنانکه به عنوان مثال سعی در بدست آوردن آنچه زیباست هم جزئی از فرهنگ می باشد. با پا گرفتن فرهنگ ، نظامی پیدا شد که در صدد ایجاد تعادلی بین خواسته های فردی و خواسته های اجتماعی بود. به نظر فروید این نظام بر بنیان صرفنظر کردن از غریزه است و نتیجه اجباری آن محدود شدن آزادی فرد است. پالایش این غرایز سرکوب شده یکی از مهمترین عوامل در شکلگیری فرهنگ بوده است . و نیز همین غرایز سرکوب شده و پالایش یافته هستند که محرک اولیه برای هرنوع فعالیت مذهبی –ایدئولوژیک علمی یا هنری بوده اند



.
این سه عامل تا مدتهای مدید به صورتی متعادل نسبت به یکدیگر وجود داشته اند و این تعادل باعث نوعی هماهنگی بوده است . رفته رفته مذهب و ایدئولوژی ساختار اصلی نظام کلی حاکم بر همه چیز شدند . علم فن در ارتباط با عقل بودند و هنر در ارتباط با احساس



.
این نظام که رابط متقابل انسانها را مشخص میکند و اساس فرهنگ را پی می ریزد بر بنیان یک سیستم ارزشی بنا شده است. این سیستم در طول زمان ثابت نیست. آنچه که ما از آن به عنوان سبک معماری نام می بریم در واقع نمودی مجسم از این سیستم ارزشی است و در نتیجه نمودی از سیستم کلی حاکم



.
به این ترتیب است که با تغییر نسبت بین ایدئولوژی ، دانش و هنر، سبک نیز تغییر میکند. اتو واگنر در این مورد مینویسد:" هر سبک جدید به مرور از دل سبکهای پیشین زاده میشود . دلیل این تحول چیزی جز این نیست که تغییر تکنیک های ساختمان ، مواد ساختمانی، وظائف انسانها و سرانجام جهان بینی افراد ، آنها را مجور میکند تا فرمهای جدید بیافرینند



."
قرن19 قرن انقلاب صنعتی بود. در نتیجه ایمان به فنون جدید در این دوره و تفکر عقلانی چنان توسعه پیدا کرد که جایی برای دنیای احساسات باقی نگذاشت. طبیعی است که این مطلب به روی معماری نیز تاثیری شدید گذاشت . با طرفنظر کردن از بعضی استثنائات که در ارتباط مستقیم با تکتولوژی بودند می بینیم که قرن 19 قرن نوآوری بود. زیگفرید گیدیون در این مورد می گوید :" هنرها به دنیایی دربسته و مخصوص به خود تبعید شدند که دیگر در ارتباط با زندگی روزمره مردم نبودند



.
نتیجه این شد که یکپارچگی هنر و زندگی از بین رفت و زندگی تعادلش را از دست داد. در حالی که علم و صنعت روز به روز با قدمهای مطمئن رو به جلو می رفتند در دنیای سربسته هرروز شاهد افت و خیزی بودیم از غایتی به غایت دیگر



."
هنر معماری درست برعکس هنر نقاشی هنری خالص نیست. معماری مخلوطی است از دانش و هنر و به هنمین دلیل است که معماری همیشه بین دو قطب تعقل و احساس در رفت و آمد است . معماری تحت تاثیر ایدئولوژی حاکم بر جامعه گاه به این سو و گاه به آن سو می رود و در نتیجه سبک معماری نیز همین تغییرات را نشان می دهد



.
تحت تاثیر امتیازات فنی و کیفیت های فوق العاده زیبا شناختی صنایع اتومبیل سازی و کشتی سازی سالهای دهه 1920 است که لکوربوزیه فریاد برآورد:"معماری در حال خفه شدن در پیرایش کهنه خویش است" و یا :" فقط یک حرفه است چنان بی رمق که پیشرفت در آن بی تاثیر است و در آن هنوز زندگی دیروز جریان دارد و آن معماری است" و یا " تمام اتومبیلها در کلیاتشان متشابه هم هستند اما رقابت شدیدی که بین این همه کارخانه اتومبیل سازی وجود دارد هرکدام از آنها را موظف می کند که در راه موفقیت در این رقابت بزرگ کوشش کنند . چنین است که آنها مجبورند به دنبال هدفی باشند والاتر از تکامل. آنها بایستی چیزی می آفریدند که نه تنها جوابگوی احتیاجات عملی باشد بلکه چیزی باشد فراتر از آن و نتیجه این جستجو بوده است که اینک نه تنها تکامل و هماهنگی را بدست آورده اند که زیبایی را نیز یافته اند. اینگونه است که سبک به وجود می آید یعنی دستاوردی مورد تایید همگان که همه نفس کمال را در آن می بینند." . و سرانجام در رد سبکهایی که در آن زمان معول بوده است می گوید :" هنر معماری از سبک وارسته است سبکهای لوئی چهاردهم و پازدهم و حتی سبک گوتیک برای معماری همان چیزی هستند که یک سنجاق سر برای یک خانم است: گاهی میشود از آن استفاده کرد و زیبا است اما فقط همین و نه بیشتر


"
پشت کردن به تکنیک مطلق و عدم ایمان مطلق به دانش را آن هم در سطحی وسیع در دهه 1960 شاهد آن بودیم نا آرامی های پایان این دهه نه تنها ناآرامی سیاسی اجتماعی بود که موجی نیز بود علیه تفکر عقل گرایی و مخالفت با بی توجهی به احساسات



.
نتیجه منطقی این پشت کردن به سیستم ارزشیابی ایدئولوژیک موجود یک تغییر جهت کلی در معماری بود چنانکه پیش آمد : سبک پست مدرن جایگزین سبک مدرن شد. نشانه دیگری از این تغییر جهت کلی و رو کردن به دنیای احساس این واقعیت است که درست در همین زمان در همه جا موزه های جدید هنری ساخته شده اند



.
از طرفی فرهنگ بر معماری که نمودار سیستم ارزشی حاکم است تاثیر گذارده و به آن فرم می دهد و از سوی دیگر فرهنگ به گونه ای غیرمستقیم یکی از پایه های اصلی زندگانی روانی انسانهاست. ادراک انسان از محیطی که دوروبر خودش ساخته است تابع فرهنگ اوست ، ولی اغلب به این مطلب توجه کافی نمی شود . یک مثال جالب در این مورد مناسبات بین انسان و فضاهای شهری در انگلستان از یک طرف و در ممالک عربی از طرف دیگر است. یک انگلیسی از طبقه متوسط در یک خانه تک خانواری مشرف بر باغچه ای کوچک زندگی می کند. برای این فرد زندگی کردن در یک محله سنتی قاهره یا دمشق با آن تراکم جمعیتی اصلاً قابل تصور نیست



.
مقدار متوسط فضای مورد نیاز برای زیستن در این دو مورد قابل قیاس با هم نیست. این نیاز ریشه ای فرهنگی دارد و تابع تصورات فرد در مورد تناسب بین جسم و منیت اوست. منیت یک انگلیسی فراتر از جسمش می رود. محیط زیست نزدیک او جزئی از منیت اوست و به این دلیل او یک تماس جسمی را تجاوزی به محیط خصوصی خویش تلقی میکند


.
اما منیت یک عرب در داخل جسم اوست. تماس با برایش مفهوم تجاوز به محیط خصوصی اش را ندارد



.
زندگی کردن دسته جمعی در فضای کوچک چنانکه در بسیاری از ممالک عربی مرسوم است برای او به هیچ وجه به معنی محدود کردن منیت او نیست. با بررسی دقیق تر این موارد اختلاف میشود: استفاده از گیرنده های حسی در محیط های گوناگون فرهنگی با هم اختلاف دارند و هرکدام ویژگی خاص خود را دارا میباشند


.
استفاده از حس شامه در دنیای غرب تحت تاثیر انواع افشانه ها و سایر دخالتها در روند طبیعیش به صورتی خنثی شده در آمده اما این وضع را قیاس کنید مثلاً با یک بازار شرقی . در اینجا ادراک بوها یکی از قسمتهای اصلی ادراک محیط است. زبانشناسان به این نتیجه رسیده اند که حتی زبان در فرآیند ادراک محیط می تواند موثر باشد


.
ادوارد هال نیز مثل لی ورف معتقد است :" گذشته از این فرآیند، ادراک محیط توسط انسان – اگر بخواهیم اصطلاحی امروزی به کار بریم- به وسیله زبانی که تکلم می کند برنامه ریزی شده است ، درست همانطور که یک کامپیوتر برنامه ریزی میشود.در اینجا نیز مغز انسان مثل کامپیوتر واقعیتهای دریافته را فقط در صورت تطابق با برنامه از پیش داده شده ثبت و بررسی می کند. به عنوان مثال در زبان قبیله سرخپوستان هوپی در آریزونا زندگی می کنند لغتی که معنی زمان را داشته باشد وجود ندارد. در ارتباط با مکان این به این معنی است که برای آنها مکان فاقد بعد زمانی است. آنها مکان را فقط در ارتباط با زمان حال میشناسند و مفهوم ذهنی مکان برایشان اصلاً معنی ندارد



.
سرچشمه فرهنگ
هر فرهنگی بازتاب سیستم ارزشی یک نظام اجتماعی است. در مفهوم جامع کلام می توان گفت که دانش و هنر مظاهر این بازنمایی هستند . در حالی که دانش در جهتی شدیداً عقلانی گام بر می دارد و تنها با ضعور انسان سر و کار دارد ، هنر چیزی است ادراکی که با احساس سرو کار دارد



.
با کمک علم انسان سعی می کند موقعیت خود را در نبرد با نیروهای طبیعت بهبود بخشد : از آتش برای محافظت از سرما و بهتر کردن غذا استفاده می کند، چرخ وسیله ای میشود برای تسهیل حمل و نقل و غیره . و تمامی این اقدامات روشن و قابل تجربه مجدد می باشند



.
تنش امروزی بین معمار و مهندس محاسب را نیز باید نتیجه قطع رابطه احساس و عقل دانست



.
گیدیون تاکید زیادی بر احساس دارد که به نظر او امروزه آنطور که باید مور توجه قرار نمی گیرد :" قدرت و تاثیر احساسها به مراتب بیش از حد تصور معمول است. احساسات در تمام اعمال ما نفوذ دارند. افکار ما هرگز به طور کامل جدا از احساس ما نیستند همچنان که اعمال ما نیز هرگز صرفاً جنبه عملی خالص ندارند. طبیعت ما را وابسته به احساسمان کرده است و این انتخاب ما نیست


.
قسمت عمده ای از زندگی احساسی ما تحت تاثیر شرایطی شکل می گیرند که در کنترل ما نیستند چرا که ما انسانی از این یا آن نوع هستیم و یا در این یا آن زمان زندگی میکنیم. تنها یک فرهنگ واقعاً فراگیر می تواند زمینه بلوغ یک وحدت در احساس را به وجود آورد


.
مشخصه اولین جوامع سازمان یافته بشری آداب و رسوم عبادی ایشان بوده است. احتمالاً به تدریج مقداری از این آداب و عبادات کنارگذاشته شده اند و جای آنها را اشیایی که ارزش نمادین داشته اند گرفته اند



.
نوع دیگری از تجربه جایگزین این آداب شده بود و این اشیا سر آغاز هنر بودند



.
این اشیا معانی نمادین پیدا کرده و به این ترتیب قائم مقام مطلبی شدند و به اعتباری یک زبان به حساب آمدند


.
آدورنو می گوید:" هنر میخواهد با وسایلی انسانس به بیانی غیر انسانی واقعیت بخشد



"
لویی کان حتی معتقد است که :" هنر تنها زبان واقعی انسان است چون تنها وسیله ای است که به ترتیبی سعی دارد تا بین انسانها ارتباط برقرار کند و بدینسان انسانی بودن آن به چشم میخورد" به این ترتیب نخستین آثار آفریده دست بشر که به دست ما رسیده اند به تفسیر امروزی اصلاً به هیچ وجه جز آثار هنری محسوب نمی شوند. حتی نقاشیهای داخل غارها که از زمان دوران اولیه عصر حجر هم باقی مانده اند خود در واقع نمودار دوره هایی از تکامل بشری هستند که از مدتها پیش از آن شروع شده اند.برای انسانهای آن زمان طبیعت چیزی بود غیر قابل درک و تهدید کننده.صحنه های نقاشی شده از شکار در واقع اولین مساعی بشر بود ه اند در راه حاک شدن بر طبیعت ولو اینکه تنها در یک تصویر باشد. این تصاویر فاقد ارزش تزیینی بوده و تنها نشان دهنده رویاهای دوردست آنان بودند.به این ترتیب ما امروز بسیاری از این آثار را آثار هنری می نامیم در حالی که آنها فقط آثار آیینی هستند


.
آنچه امروزه از آثار این فرهنگ های ابتدایی در مزه هایمان نگهداری میکنیم در زمان به وجود آمدنشان به عنوان اثر هنری به تعبیر امروزی خلق نشده اند بلکه اشیایی آیینی بوده اند که برای جایگزین شدن عملی خاص تولید شده اند . به همین ترتیب اولین ساختمانهایی هم که دیگر صرفاً به خاطر پناه انسان در مقابل طبیعت ساخته نشده اند آثاری آیینی هستند و فرم و ساختار آنها تنها محتوای اعتقادی دارد



.
هانس هولاین معتقد است که امروز نیز معماری امری است آیینی :" ساختن نیاز ی است انسانی . این نیاز خود را تنها در برافراشتن سقفی بر بالای سر نشان نمی دهد بلکه بیشتر در بوجود آوردن بنایی آیینی یعنی کانونی برای فعالیتهای انسانی که نطفه اصلی هر شهری است آن را می بینیم. ساختن کاری است آیینی



".
هنر امروز چیزی دیگر است غیر از آنچه که در سرآغاز بوده است . بسیار ی از آثار هنری امروزه به مقام یک اندوخته مالی تنزل پیدا کرده اند و به این دلیل و به این منظور و یا حتی برای خودنمایی و به عنوان جایگزینی برای یک اعتبار اجتماعی در آرشیوها نگهداری می شوند. اما این کار باعث سلب ارزش و اعتبار اولیه آنها نشده است . این آثار نمی توانند مفهوم هنری خود را از دست بدهند چه اگر جز این بود آثار هنری نبودند



.
سبک چیست؟
اطلاعات به دو دسته زیبا شناختی و سمانتیک یا معنایی تقسیم می گردند . شعور ما یا به تعبیری علم با اطلاعات معنایی سروکار دارد در حالی که در مورد احساس ما یا به تعبیری هنر اطلاعات زیباشناختی نقش اساسی را به عهده دارند



.
تبادل اطلاعات تنها وقتی امکان پذیر است که علائم متشکله پیام متعلق به هردو مجموعه علائم شناخته شده توسط فرستنده و گیرنده باشند. در مورد اطلاعات معنایی علائم مجموعه علائمی هستند با مفهوم کاملاً مشخص . مثلاً عمل ترکیب دو ماده شیمیایی را میتوان با نوشتن یک فرمول شیمیایی به دقت مشخص کرد



.
اطلاعات موجود در این فرمول اطلاعاتی هستند با مفهوم کاملاً مشخص و جای هیچگونه تاویل و تفسیر شخصی را باقی نمی گذارند. اما علائم متشکله یک مجموعه علائم زیباشناختی علاوه بر مفهوم عینی شان دارای مفاهیم ذهنی و نمادین نیز هستند و به این ترتیب قابل تفسیر شخصی میباشند


.
هر اطلاعاتی از مقداری علامت تشکیل شده است. هر چه احتمال پیش آمدن یک علامت یا ترکیبی از چند علامت خاص در یک پیام خاص بیشتر باشد پیام از بداعت کمتری برخوردار است و در مقابل با قالب از پیش ساخته شده ذهنی ما که به آن سبک می گوییم تطابق بیشتری دارد. این جمله می توانست چنین معنی دهد که : یک اثر هنری اگر بنا باشد که مطابق سبک باشد بایستی از هر عامل جدیدی خالی باشد یا به عبارت دیگر اثر هنری سبک دار چیزی نمی بود جز یک کپی خوب از یک اثر بدیع . این نظریه صدها سال از اعتبار محض برخوردار بود. و واقعاً کسی به دنبال نوآوری و بداعت نمی رفت. این بدان معنی بود که اطلاعات معنایی آثار مختلف هنری که از طریق چشم قابل ادراک بودند بخصوص آثاری که بیشتر با فرم سرو کار داشتند با یکدیگر مطابق بودند ، این نوع برخورد با هنر جا را برای اطلاعات زیباشناختی تنگ کرده بود. واقعیت دیگری نیز که به این مشکل افزوده می شد این بود که هنر و از جمله معماری در طول قرون و حتی امروزه نیز قبل از هرچیز وسیله بیان ایدئولوژی های مذهبی اجتماعی و سیاسی بوده است و به این دلیل تمایلی هم در آزاد گذاشتن اشخاص در تفسیر شخصی این آثار وجود نداشت



.
اما یک اثر هنری سبک دار به هیچ وجه نبایستی کپی یک اثر دیگر باشد و اگر چنین باشد ما امروزه آن را اصلاً اثر هنری نمی دانیم . اطلاعات معنایی یک اثر هنری تا حدی مطابق فرم ذهنی ، و از این طریق گویای سبک اثر است. اما اطلاعات زیباشناختی آن میتاند به گونه ای باشد که با محتوای نمادین آن جایی برای تفسیر شخصی ما باز گذارد.این اطلاعات زیباشناختی هستند که علی رغم جای داشتن اثر هنری در چارچوب یک سبک مشخص به آ« شخصیت فردی می دهند و این تازه آن چیزی است که یک اثر را تبدیل به یک اثر هنری میسازد . از دیدگاه نظریه اطلاعاتی باید گفت که وابستگی یک اثر هنری به یک سبک باعث زیاد شدن پِرت اطلاعاتی یا تکرار علائم از پیش شناخته با اینکه از طرفی به ما امکان شناخت علائم ویژه این اثر را می دهند اما از طرف دیگر جای اطلاعات زیباشناختی را می گیرند و به این ترتیب ما را در تفسیر شخصی مان از اثر محدودتر میسازند



.
مقدار اطلاعات سمانتیک و زیباشناختی در یک پیام برابر نیستند . نسبت این دو به هم نه تنها در دوره ها و سبکهای مختلف تغییر می کنند که حتی در یک دوره ثابت نیز این نسبت متغیر است. در معماری تقسیم بندی بین اطلاعات معنایی و زیباشناختی در پیام را شاه هستیم. درحالی که در سبک مدرن پیروان سالیوان به دنبال گفته او که :"فرم تابعی است از عملکرد که بایستی به دنبال عملکرد بیاید" سعی کرده اند نوعی معماری ناب و کاربردی عرضه کنند ، پیروان پست مدرن در معماری روی به ایهام آورده اند. معماری مدرن اطلاعات بیشتری دارد و جای تفسیری باقی نمی گذارد . اولین آثار معماری این سبک با توجه به مجموعه علائم شناخته شده از دنیای موجود چیزهای جدیدی بودندو این بداعت باعث کم شدن پرت اطلاعاتیشان شد. اما در مجموع بایستی گفت که اصلاً اطلاعاتشان کم بود و این اطلاعات کم با گسترش این سبک باز هم کمتر شد. به این وسیله امکان تشکیل طرحواره هم برای آنها روز به روز کمتر شد.گذشته از این اطلاعات عرضه شده بیشتر علائم نحوی بودند و جایی برای تفسیر شخصی باز نمی گذاشتندو جوابگوی نیازهای احساسی نبودند. سبک پست مدرن درست برعکس آن به عمد دارای ایهام است سوالات مطرح شده را بدون جواب نمی گذارد و به این ترتیب در ذهن فضایی باز برای هر نوع عکس العمل آزاد بدون جواب می کذارد . سبک مدرن شعور را مخاطب قرار می دهد و پست مدرن احساس را



.
در طول تاریخ بارها سبک معماری تغییر کرده است. تصور انسان از معماری صحیح گاهی چنان تغییر اساسی کرده است که امروز با مشاهده /اثار و سبکها و دوره های مختلف گاهی خیال می کنیم که این تغییرات از غایتی به غایت دیگر بوده است. امروزه حتی می بینیم که سبکهای مختلف همزمان نیز وجود داشت اند مثلاً بین معماری سختگیرانه میس فن دروهه و کارهای پست مدرن رابرت ونتوری در نگاه اول هیچ ارتباطی احساس نمی شود اما در واقع وجوه مشترکی بین آنها وجود دارد . هر دو از عناصری استفاده کرده اند که در یک سیستم خاص منظم شده اند اما نوع و جای هر کدام از این عناصر در نظام کلی و نیز میزان پیچیدگی آنها با یکدیگر اختلاف دارند. بایستی توجه کرد که نوع این عناصر یعنی جنس آنها ، فرم آنها و غیره در این نظام تاثیر کلی دارند . بین میزان پیچیدگی و محتوای نمادین یک ارتباط مستقیم وجود دارد . هر چه نظام پیچیده تر باشد محتوای نمادین نیز میتواند بیشتر شود و در نتیجه جای بیشتری برای تفسیر باز گذارد. ساختمان میس فن دروهه از طریق نظمی که در خود دارد پیامش را صریح و روشن می رساند اما پیچیدگی و از این طریق ایهام ، در معماری ونتوری سوالها را بی جواب و پاسخ آن را به عهده بیننده می گذارد . شاید این دو مثال که هر کدام در نوع خود غایتی هستند نمودار خوبی برای این دو قطب متضاد باشند



:
یکی سبکی که رو به روی بیننده مغرورانه ایستاده است پیامش را صریح و روشن می رساند و چندان انتظار همکاری از او ندارد و دیگری سبکی که درست بر خلاف آن به علت ایهام که در خود دارد نیازمند مشارکت بیننده است


.
تغییر یک سبک با تبدیل آن به سبک دیگر از طریق تغییر نظم حاکم بر آن ا ز یک طرف و به کارگیری عناصر جدید یا تغییر یافته از طرف دیگر انجام می پذیرد. در عین حال این دو عامل به طور متقابل بر یکدیگر نیز اثر می گذارند. این سوال که اول چه بود معماری یا سبک؟ محتاج طرح نیست چرا که معماری به معنی محیط زیست ساخته شده همیشه نمودار یک نظم فکری بوده است و به این دلیل همیشه سبک داشته است.لویی کان میگوید:" ذهن بشرمعماری را خلق کرده و معجزه معماری در سبکهای بزرگ متبلور شده است" . سبک نتیجه جستجویی است به دنبال بهترین فرم که گویای نظام ارزشی حاکم باشد.فرانک رایت میگوید:" وقتی که ما قدم به قدم ، هنرمندانه و قاطعانه تمامی شرایط را در نظر بگیریم سبک خود به خود به وجود می آید.در مقابل کار کردن در هر سبک از پیش مشخص شده ای که فراتر از علاقه ی طبیعی ما نسبت به فرمهای خاص برود برای هر سازنده ای که بخواهد ساخته اش ارزش این را داشته باشد که یک اثر معماری باشد غیر قابل تصور است." اغلب سبک غلت فهمیده میشود و نتیجه این سو تفاهم کپی کردن ساده لوحانه ای است با نتایجی ترحم انگیز



.
رایت در این مورد میگوید :" صاحب سبک ارتباطی به سبکهای بزرگ چنانکه ما آنها را می نامیم ندارد. سبکها هزار تکه شده اند و هر تکه شان به جایی پرتاب شده است



.
واقعیت این است که هرچه سبک کمتر صاحب سبک بیشتر . سبک یک وسیله کمکی است نه یک مانع " فیلیپ جانسون میگوید :" یک سبک چنانکه بعضی از همکاران من تصور میکنند مجموعه ای از قواعد و محدودیتها نیست . سبک حال و هوایی است که در آن میشود کار کرد. سکوی پرتابی است که انسان به کمک آن خودش را بالا و بالاتر ببرد.برای هر ساختمان جدید سبکی جدید بوجود آوردن را به سختی میتوان آزادی لقب داد. این یک بار است باری چنان سخت که تنها نوابغی همچون میکل آنژ یا رایت میتوانند آن را حمل کنند. نه سازندگان معبد پارتنون به خود زحمتی برای رعایت سبک داده اند و نه خالقین معبد جامع آمیان پذیرای محدودیتی از لحاظ سبکی شده اند. سبک همچنین یک رشته قواعدی که برای استفاده منتقدان بوجود آمده باشند نیست بلکه سبک مجموعه ای است از کلیه مقیاسهای زیبا شناختی و بصری رعایت شده که بعضی از آنها را حتی از افراد غیر متخصص گرفته تا منتقدان برزبان می آوردند


."
آخرین ارسال های من :

پاسخ


موضوع‌های مشابه…
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  اطلاعات کامل در مورد سی و سه پل اصفهان nima 2 4,420 ۱۳۹۵-۶-۱۷، ۰۲:۴۳ عصر
آخرین ارسال: mihanazma
  ساخت دستشویی ایستاده در فروشگاهی در اصفهان ماراویا 2 2,379 ۱۳۹۳-۱۰-۲۳، ۰۲:۲۰ عصر
آخرین ارسال: atelieahjam
  دیوار آجری در نمای داخلی hirad1392 0 2,838 ۱۳۹۳-۹-۲۷، ۱۲:۵۹ صبح
آخرین ارسال: hirad1392
  شناخت معماری منظر مدرن MHAKBARI 0 1,809 ۱۳۹۳-۸-۲۸، ۰۷:۴۷ عصر
آخرین ارسال: MHAKBARI
  تکتونیک در یک برج 22 طبقه MHAKBARI 0 1,140 ۱۳۹۳-۸-۲۸، ۰۷:۰۰ عصر
آخرین ارسال: MHAKBARI
  دانلود کانسپت و معماری atelieahjam 0 2,174 ۱۳۹۳-۸-۲۸، ۰۲:۲۲ عصر
آخرین ارسال: atelieahjam
  مشاوره معرفی رشته مهندسی معماری atelieahjam 0 1,508 ۱۳۹۳-۷-۱۷، ۰۵:۳۷ عصر
آخرین ارسال: atelieahjam
  ذهن خلاق: استادیوم فوتبال / بیسبال با زمین بازی متحرک در ژاپن atelieahjam 0 1,383 ۱۳۹۳-۷-۶، ۰۵:۴۰ عصر
آخرین ارسال: atelieahjam
  معماری داخلی anita30 0 1,563 ۱۳۹۳-۶-۲۱، ۱۰:۲۶ عصر
آخرین ارسال: anita30
  کاربرد مواد نانو ساختار در صنعت ساختمان reza1366 1 3,137 ۱۳۹۳-۶-۲۰، ۱۱:۰۰ عصر
آخرین ارسال: atelieahjam

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان