۱۳۹۰-۱۲-۱۴، ۱۲:۳۶ صبح
شهر از دیدگاه شاعران
برای شاعران ، شهر جایگاه وهم وهیجانات و سراب فریبنده است كه مرواریدهای درخشان را در جعبه ی جواهرات جذام گرفته پنهان می دارد و عدم نیستی را با ظاهری فریبنده و زیبا می پوساند.تنفس و تهوع انسانها بدون اراده و زندگی توده هاست و نا استوار انجام می گیرد.در خانه های شطرنجی غول آسایی،آنجا كه شاهزادگان به بازی قمار سرگرمندماكیالیسم همراه انسانها است.
شهر شاعران جهانی از تباین و تغییر است.و بی نهایت متنوع و متراكم از نوعی زندگی،كه مدام رو به تازگی وتحول دارد.یكنواختی و پیش پا افتادگی آن چون كابوسی است برای شاعران و از رشد سرطانی و مرگ هسته آن فریادها است.غول آسایی،تضاد و لجام گسیختگی و بی بند و باری شهرها همیشه موردآرزو و پسند شاعران نیست و در اثبات این مدعا نگاهی داریم بر فریاد دلئوپلدسدا رسنگور آن شاعر سیاه سنگالی كه از غم زادگاه خود در شهر نیویورك بدینسان نالیده است:
پا نزده روز بی چشمه و بی چراگاه
تمام پرندگان آسمان
به ناگهان فرو می افتند و زیر خاكسترهای مهتابی می میرند
نه خنده ی كودكی در گلی و نه دست كودكی در دستان سرد من
نه آغوشی مادرانه
ساق پاها همه نایلونی...
سپس سدا رسنگور خطاب بر هارلم و گتوی سیاهان چنین می گوید:
هارلم ، هارلم!این است آنچه در تو دیده ام هارلم!
نسیم سبز گندم ها
می روید از میانه سنگفرشهای شخم خورد
در زیر پاهای برهنه رقاصان
خیزابه های ابریشم و سینه های آهن
نیزه و نیلوفر
وحجابهای افسانه یی
سدار آنگاه در رؤیایی از وحدت و امید چنین می گیرد:
نیویورك با توام نیویورك!
بگذار خون سیاه در خون تو روان گردد
تا بسان روغن زندگی؛زنگها را از بندهای فولادین تو بزداید
تا به پلهایت خم موجها را بخشد و نرمی اقاقیا را
از شعر شاعران دیگر سرزمینها كه بگذریم،شاعران معاصر نوپرداز ایران نیز بر شهر و انسانهای شهرنشین اندیشیده اند.سهراب سپهری در شعر زیبای "صدای پای آب" شهر را "رویش هندسی سیمان و آهن و سنگ" می بیند.احمد شاملو نیز در شعر "كوچه"بعد از مقدمه یی اشاراتی بدین گونه بر شهر و فریاد شهریان دارد:
...خانه ها
خانه خانه ها
مردمی،
و فریادی از فراز
شهر شطرنجی
شهر شطرنجی
...مردمی
وفریادی از اعماق:
-ما مهره نیستیم
ما مهره نیستیم...
منوچهر كوهن شاعر معمار ،یا معمار شاعر با نگرش عالمانه ،در شعری روان،با زیباترین بیان و غنی از مفاهیم جغرافیایی به ترسیم تباینها و تضادهای حاكم بر فضای اجتماعی تهران پرداخته
و اثری چنین ماندگار بیافریده است:
...شهر من
شهر تهران
اژدهایی خفته بر پای البرز
دامی نهفتهبر دامان تاریخ
زخمی گشوده بر قلب ایران
شهر من
عشق اندوه زای من
خالق لبخندهای ویران
آتشهای سرد،اعتیاد،عصیان
بی ترانه ابرها
بی ترنم قلب ها
بی تبسم،بی نسیم
بی حصار با دروازه های عریان
شهر من تهران
دستهایت،بالهای باورم
كوچه هایت رگهای زندگانیم
درد تو ،برگ ریزانم
و خاكت آخرین خانه ام
شهر من آشیان من ، كوی من
شهر بی امان
شهر شطرنجی
دوست می دارمت
با تو می مانم
اما بگوی با من
من كدامین مهره ی نا خواسته ام
جایگاه من كجاست؟