شب تحویل پروژه رفقای معماری بود و گل بازی تو خونه به راه و هی گلارو می کوبیدیم زمین که سفت شه.دیدیم ناگهان یکی با مشت داره می کوبه به در.یکی از رفقا با سر و وضع نچندان موجه و نره کشان رفت به سمت در.از شانس ما اون شب یه 7-8 نفری بودیم.همین که در باز شد دوستان عزیز نیروی انتظامی بدون سلام و علیکی ناغافل ریختن تو خونه و مرحمت همسایگان شامل حال ما شد.دیگه باقیشو نگم دیگه.پایان باز خودتون کامل کنید.حداکثر یه پاراگراف.:-D ...
شهر من,من به تو می اندیشم نه به تنهایی خویش,و از پس شیشه تو را می بینم که گرفتی مرا در بر خویش