۱۳۹۰-۱۰-۱۹، ۰۱:۵۹ عصر
این مطلبی هست که خودم چند وقت پیش در مورد جهانی شدن خوندم:
واژه جهانیشدن غالبا مترادف با یک یا چند پدیده از پدیدههای زیر به کار میرود:
1- دنباله روشهای لیبرالی کلاسیک (یا بازار آزاد) در اقتصاد جهانی (جهانیشدن اقتصاد)
2- گسترش تکنولوژیهای خبررسانی جدید (انقلاب اینترنتی)
3- یک جامعه واحد متحدالشکل که در حال تحقق است (یکپارچگی جهانی)
4- حاکمیت رو به رشد قالبهای غربی (یا حتی آمریکایی) زندگی سیاسی، اقتصادی و فرهنگی در سایر نقاط جهان (غربی شدن یا آمریکایی شدن).
با وجود اختلافاتی که بین صاحبنظران در مورد مقوله جهانیشدن وجود دارد، همگی در این امر اتفاق نظر دارند که جهانیشدن با تغییرات اساسی ایجاد شده در وضعیتهای مکانی و زمانی مرتبط است؛ هرچند در مورد علل این تغییرات نیز اختلاف نظر وجود دارد. با این حال عموم اندیشمندان براین باورند که تغییرات موجود در تجربههای انسان از زمان و مکان باعث میشود که مرزهای مکانی و حتی مرزهای ملی موجود در بسیاری از حوزههای فعالیت بشری اهمیت خود را به تدریج از دست بدهند.بسیاری براین باورند که مرززدایی مهمترین جنبه جهانیشدن محسوب میشود زیرا رشد چشمگیر رسانههای ارتباطی، موجب شده که رویدادهای جهانی بتواند تقریبا در هر جا و هر نقطهای از جهان، رخ دهد.
برداشتها و نگرشها
براساس تحقیقات انجام شده، میتوان گفت که حداقل بیش از 12گونه نگرش در باب جهانیشدن وجود دارد. بدیهی است که این نگرشها با درجات کم یا زیاد، در فاصله و تفاوت و تشابه نسبت به یکدیگر قرار دارند. یک دسته از این نظریات قائل به این تعبیر هستند که جهانیشدن بهعنوان یک فرایند اجتماعی، تداوم جریانات (پروژه) مدرنیته است. آنتونی گیدنز، نماینده اصلی اینگونه تفکر است و عموما کسانی که قائل به چنین مفروضی هستند به وی ارجاع میدهند. از سویی دیگر، برخی محققان و نظریهپردازان مقوله جهانیشدن را از انواع مقولاتی میدانند که در حوزه پستمدرن قرار میگیرد؛ زیگموند باومن، نماینده این جریان است.
اما آلبرو، جامعهشناس نامی، اصرار دارد که عصر جهانی نه تداوم مدرنیته است و نه بیانگر آنچه پستمدرنها برآن تأکید دارند. منظر چهارمی نیز مطرح است که معتقد است: اگرچه جریان جهانیشدن از ابتدای تاریخ در جریان بوده اما در عصر مدرنیته قطعا تسریع شده است. واترز در کتاب معروف خود Globalization جهانیشدن را گونهای از تبادلات میشناسد که پس از 2نوع تبادل دیگر، یعنی تبادل اقتصادی و تبادل سیاسی شکل گرفته است. برخی از محققان بر ارادی بودن جریان جهانیشدن تأکید دارند وبا اشاره به آراپولانی به این جریان بهعنوان پروژه سیاسی نئولیبرالیسم مینگرند. اسکات، گری، هوتن و فر کلا از جمله این محققان هستند. علاوه بر دیدگاههای فوق، در تفسیری فلسفی- اخلاقی، انریکو داسل به جهانیشدن همچون فرایند انحصار که دنیای استعمارزده را چونان قربانی در یک بازار تام نگه میدارد، اشاره میکند. وی این فرایند را فاقد هرگونه ویژگی اخلاقی و انسانی میداند که بخشهایی از جامعه بشری را به حاشیه رانده و همچنان مورد بهرهگیری ناعادلانه قرار میدهد. لذا این فرایند تداوم مدرنیته به حساب میآید؛ اگرچه تاریخی طولانیتر از آن دارد.
اولریچ بک از طرف دیگر مدرن بودن جهانیشدن را بهدلیل دربرداشتن مخاطراتی برای جامعه بشری میداند. به گفته وی، مخاطره اکنون جهانی و همگام میشود.
در تفسیر اقتصادی جهانی شدن، این فرایند همچون وجه خاصی از گسترش سرمایه و سرمایهداری در نظر گرفته شده است. والراشتاین، وان درپیج ولش. اوری معتقدند که با جهانیشدن تجارت سرمایه و تولید، جهان به 2بخش استثمارگر و استثمارشونده تبدیل شده است. در مقابل مستعمره فرهنگی دیده میشود که حاصل فشرده شدن دنیا و نفوذ متقابل فرهنگ و اقتصاد است. رونالد رابرتسون که واضع این نظریه است به همراه اولف هایرز حوزه جهانی را حاصل پیوند 4 عنصر فرد، جامعه ملی، نظام بینالمللی جوامع و بشریت در کل میبینند.
تعابیر دیگری درباره جهانیشدن ارائه شده است که آن را در قالبی تاریخی یا تئوریک شناسایی میکند. ریچارد هیگوت به 3موج جهانیشدن در 50 سال قبل از جنگ اول، در دهههای 50 و 60 میلادی و حال حاضر اشاره میکند. فیلیپ مک مایکل نیز پروژه جهانیشدن را تداوم نظریه مدرنیزاسیون در مباحث پروژه توسعه میشناسد و آن را مقابل رویکرد رادیکال در سیاستهای توسعه برمیشمارد. این پروژه بهنظر وی تأکید را بر بازار خودنظمبخشیده و مشارکت در بازار جهانی میگذارد.
واژه جهانیشدن غالبا مترادف با یک یا چند پدیده از پدیدههای زیر به کار میرود:
1- دنباله روشهای لیبرالی کلاسیک (یا بازار آزاد) در اقتصاد جهانی (جهانیشدن اقتصاد)
2- گسترش تکنولوژیهای خبررسانی جدید (انقلاب اینترنتی)
3- یک جامعه واحد متحدالشکل که در حال تحقق است (یکپارچگی جهانی)
4- حاکمیت رو به رشد قالبهای غربی (یا حتی آمریکایی) زندگی سیاسی، اقتصادی و فرهنگی در سایر نقاط جهان (غربی شدن یا آمریکایی شدن).
با وجود اختلافاتی که بین صاحبنظران در مورد مقوله جهانیشدن وجود دارد، همگی در این امر اتفاق نظر دارند که جهانیشدن با تغییرات اساسی ایجاد شده در وضعیتهای مکانی و زمانی مرتبط است؛ هرچند در مورد علل این تغییرات نیز اختلاف نظر وجود دارد. با این حال عموم اندیشمندان براین باورند که تغییرات موجود در تجربههای انسان از زمان و مکان باعث میشود که مرزهای مکانی و حتی مرزهای ملی موجود در بسیاری از حوزههای فعالیت بشری اهمیت خود را به تدریج از دست بدهند.بسیاری براین باورند که مرززدایی مهمترین جنبه جهانیشدن محسوب میشود زیرا رشد چشمگیر رسانههای ارتباطی، موجب شده که رویدادهای جهانی بتواند تقریبا در هر جا و هر نقطهای از جهان، رخ دهد.
برداشتها و نگرشها
براساس تحقیقات انجام شده، میتوان گفت که حداقل بیش از 12گونه نگرش در باب جهانیشدن وجود دارد. بدیهی است که این نگرشها با درجات کم یا زیاد، در فاصله و تفاوت و تشابه نسبت به یکدیگر قرار دارند. یک دسته از این نظریات قائل به این تعبیر هستند که جهانیشدن بهعنوان یک فرایند اجتماعی، تداوم جریانات (پروژه) مدرنیته است. آنتونی گیدنز، نماینده اصلی اینگونه تفکر است و عموما کسانی که قائل به چنین مفروضی هستند به وی ارجاع میدهند. از سویی دیگر، برخی محققان و نظریهپردازان مقوله جهانیشدن را از انواع مقولاتی میدانند که در حوزه پستمدرن قرار میگیرد؛ زیگموند باومن، نماینده این جریان است.
اما آلبرو، جامعهشناس نامی، اصرار دارد که عصر جهانی نه تداوم مدرنیته است و نه بیانگر آنچه پستمدرنها برآن تأکید دارند. منظر چهارمی نیز مطرح است که معتقد است: اگرچه جریان جهانیشدن از ابتدای تاریخ در جریان بوده اما در عصر مدرنیته قطعا تسریع شده است. واترز در کتاب معروف خود Globalization جهانیشدن را گونهای از تبادلات میشناسد که پس از 2نوع تبادل دیگر، یعنی تبادل اقتصادی و تبادل سیاسی شکل گرفته است. برخی از محققان بر ارادی بودن جریان جهانیشدن تأکید دارند وبا اشاره به آراپولانی به این جریان بهعنوان پروژه سیاسی نئولیبرالیسم مینگرند. اسکات، گری، هوتن و فر کلا از جمله این محققان هستند. علاوه بر دیدگاههای فوق، در تفسیری فلسفی- اخلاقی، انریکو داسل به جهانیشدن همچون فرایند انحصار که دنیای استعمارزده را چونان قربانی در یک بازار تام نگه میدارد، اشاره میکند. وی این فرایند را فاقد هرگونه ویژگی اخلاقی و انسانی میداند که بخشهایی از جامعه بشری را به حاشیه رانده و همچنان مورد بهرهگیری ناعادلانه قرار میدهد. لذا این فرایند تداوم مدرنیته به حساب میآید؛ اگرچه تاریخی طولانیتر از آن دارد.
اولریچ بک از طرف دیگر مدرن بودن جهانیشدن را بهدلیل دربرداشتن مخاطراتی برای جامعه بشری میداند. به گفته وی، مخاطره اکنون جهانی و همگام میشود.
در تفسیر اقتصادی جهانی شدن، این فرایند همچون وجه خاصی از گسترش سرمایه و سرمایهداری در نظر گرفته شده است. والراشتاین، وان درپیج ولش. اوری معتقدند که با جهانیشدن تجارت سرمایه و تولید، جهان به 2بخش استثمارگر و استثمارشونده تبدیل شده است. در مقابل مستعمره فرهنگی دیده میشود که حاصل فشرده شدن دنیا و نفوذ متقابل فرهنگ و اقتصاد است. رونالد رابرتسون که واضع این نظریه است به همراه اولف هایرز حوزه جهانی را حاصل پیوند 4 عنصر فرد، جامعه ملی، نظام بینالمللی جوامع و بشریت در کل میبینند.
تعابیر دیگری درباره جهانیشدن ارائه شده است که آن را در قالبی تاریخی یا تئوریک شناسایی میکند. ریچارد هیگوت به 3موج جهانیشدن در 50 سال قبل از جنگ اول، در دهههای 50 و 60 میلادی و حال حاضر اشاره میکند. فیلیپ مک مایکل نیز پروژه جهانیشدن را تداوم نظریه مدرنیزاسیون در مباحث پروژه توسعه میشناسد و آن را مقابل رویکرد رادیکال در سیاستهای توسعه برمیشمارد. این پروژه بهنظر وی تأکید را بر بازار خودنظمبخشیده و مشارکت در بازار جهانی میگذارد.
بزرگی تو به اندازه ی بزرگی هدف توست .:shy: